مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

وقت خوب مصائب

شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۹:۰۰ ب.ظ

 

 به خدا از غر زدن یا حرف شکل غر زدن هم خسته‌ام، که چه واقعا، که چی واقعا، کلا که چی واقعا، مگه تغییری هم تو حال و زندگی ما اتّفاق میفته، یجوری این کرختی و حال بد یقه‌ی ما رو گرفته، یجوری گرفتار دودوتا چهارتای سرنوشتیم که.. زندانی‌ام راه فرار چیه، مرگ این زندگی چیه که بشه از شرش دودقیقه راحت نفس کشید، زندگی همین لحظات خالی از هر چیزی است، حالا برو صدتا کتاب بخون و صدتا فیلم ببین، تو گرفتار همین حالت و احوالت و شرایط خارج از اختیارت هستی، نگاهت رو عوض کن نگاهت رو درست کن، بابا دل خوش سیری چند چی میگی آخه، عوض کردم که دوقدم‌ دارم به زور ادامه میدم، نمیدونم چطور بگم چطوری بگم اصلا، خسته‌ام و در عین حال میدونم که هنوز توانش رو دارم که خسته نباشم امّا با اینحال نمیدونم یا نمیتونم که چجوری بتونم و بتونم، خسته‌ام از سکوت از حرف زدن الکی، از نگاه کردن از نگاه نکردن، نمیخوام هم مشکل رو برش گردونی سمت اون مساله، جون جدت شان ما رو تقلیل نده به یه تیکه گوشت، فرویدبازی هم درنیار، بذار یه ذره شخصیّت و احساس آدم حسابی بودن بمونه برای ما گرچه شاید حرفت هم درست باشه، من اصلا نمیدونم چه مرگمه و تمام ترسم اینه که حتّی بعد هم خودم از خودم جا بخورم، من از زندگی دورم من از زندگی پرتم، تمام دیروز رو نشستم کتاب خوندم، سر نگهبانی، تنهایی، که چی آخه، خسته‌ام از این خفقان جنون‌آور بی‌معنی، وقتی پشت این شبها با هم بودنی برای هم بودنی رقم نمیخوره، وقتی آینده هم مثل گذشته داره رنگ میشه، وقتی تنها اتّفاق مستمر پیر شدن ماست، وقتی از جوونی و جونی که داریم استفاده نکردیم و فقط غصّه خوردیم که چرا زندگی ما رو بازی نمیده و چرا گیر فلان و بهمان و جبر جغرافیایی افتادیم، آره زندگی همینه، هیچوقت جز این نبوده ولی صرف دونستنش یعنی اینکه درد نکشه آدم؟ ببین بری روی آتیش بشینی درحالیکه میدونی خواهی سوخت پس دیگه نباید احساس سوختن و جیلیز ویلیز شدن داشته باشی؟ آخه علم به وقایع و مصائب که سپر درد نکشیدن نمیشه آقاجون،.. حوصله فلسفی حرف زدن ندارم برو دنبال کارت، میخوام بخوابم ولی از اومدن صبح فردا دل خوشی ندارم، به هیچ زنده‌ام، آره ایمانم ضعیفه، آره نگاهم به زندگی خاکستریه، آره آدم افسرده‌ی دوست نداشتنی به دردنخوری‌ام امّا شک نکن به تو که داری نگاه میکنی و اخ و پیف میگی نیازی ندارم، برو ردّ کارت این معرکه دیدن نداره، اگر همدردی بشین با هم به سرمون بزنیم یا دنبال یه درمون بگردیم امّا اگر نمیفهمی یا بد میفهمی برو بنده خدا حلوا خیرات نمیکنن اینجا، نه ما رو به تو نیازی هست و نه تو رو فهمی از ما، زود برو واگیرداره..! عنوان رو هم از جناب احمدرضا احمدی به عاریه گرفتم یه ذرّه از شدّت و حدّت بحث کاسته بشه..

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی