جاودانه
سه شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۰۰ ق.ظ
هر شبی که از راه میرسد، به خودم نگاه میکنم، تعجّب میکنم که هنوز زندهام ولی زندهام، زندگی نکردهام ولی عجیب زندهام، هنوز سرپا هستم، هنوز مانند یک جنگجو شمشیر در نیام دارم، چرا و چگونه نمیدانم ولی زندهام، در مرگ غوطه میخورم و جاودانه از نیستی جدایم، سر به زیرم و سرسخت، شرمندهام ولی محتاج دیگری نیستم، در راه ماندهام ولی درمانده نیستم، درماندهام ولی هنوز به مسیرم ادامه میدهم، مقصد نامعلوم ولی به چپ و راست التفاتی نمیکنم، تا چشم کار میکند از علف و جنبنده خالی میبینم این دشت را ولی یکّهتاز تنهایی خویشم... من چه هستم خدا نمیدانم...!
- ۰۰/۰۴/۰۱
متنت خیلی قشنگ بود .