مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

صد من یه غاز!

يكشنبه, ۶ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۰۰ ق.ظ

 

 

میدونم حرف بچگانه‌ایه ولی میخوام از همه چیز و همه کس ببر‌م.. تو این مدّت هم مقدّماتش خواسته و ناخواسته جور شده، یعنی مدل جدیدی نیست در صورت عزم بر اینگونه زیستن، فقط باید قید حضور رو بزنم، یک غیبت و نبودن صددرصدی، جالب اینجاست که میدونم جز خودم کسی ضرر نخواهد کرد و این احتمالا باعث تمام شدن تمام راههای احتمالی وصول به نتیجه و موّفقیّت درآینده برایم خواهد شد، یک بن‌بست کامل در یک جامعه‌ی بن‌بستی البتّه، نمیگم با مردم مرتبط نخواهم بود دیگر ولی خب.. خیلی دوست داشتم کار به صحنه‌ی حماسی میکشید در زندگی‌ام و من یک پهلوان کارآزموده میبودم که بیش از آنکه به حریفان نشان بدهم ناز شصتم را، به خودم اثبات میکردم ابّهتم را ولی نمیدانم چرا از میان همه‌ی داستانها انگار نگاهم میرود سمت اصحاب کهف، آنان که دل بریدند از دنیا و خدا آنها را سوا کرد ولی تو بگو راه چیست و عنایت الهی کجاست تا من هم دل خوش کنم به این حرفها! در حد عزیز مصر شدن هم نیستم که تحمّل دوری و چاه و غربت کنم و باز بدانم دست الهی همراه من است، چه در زندان چه در کاخ! پس این داستانها برای چه کسی است؟! همینکه دل خوش کنیم که در این زندگی پست با امیال پستمان چیزی فراتر و والاتر وجود دارد؟ آیا این مثالها فحشی به من و امثال من نیست به ناباوری و خمودی‌مان؟! نمیدانم، حماسه حماسه، حماسه نه در آن شور و خروش، حماسه در سکوت حماسه در یقین حماسه در عزم جزم، حماسه در خوبی بی چشمداشت، حماسه در تنهایی، تک رفتن ولی پیوسته بودن با نیروی تام و تمام کیهانی، میدانم، شعاری است ولی میشود از قالب شعار به منصه ظهور رسید... کاش میشد سینه‌ام دردش آرام گیرد، من روز به روز فرصت تغییر را دارم از دست میدهم، چیزی در درونم جان میدهد و گمان نمیکنم برای روح و قلبی که مرده است دیگر مدد الهی هم کاری بکند! نفس مسیحایی را بهل، آن آیتی است برای خود او، اعجازی برای باور، معجزه به امری دست یافتنی اگر تبدیل میشد که دیگر معجزه نبود، کار خدا روی حساب و کتاب و برنامه‌اش اکثرا بلندمدّت است، سبط پیامبرش را، دردانه‌ی آفرینشش را با لب تشنه و با تمامی قساوت و بیرحمی و نامردی آنگونه کشتند، آنوقت خدا تنها نظاره کرد و علی الظاهر نه چیزی فی‌الفور کن فیکون شد و نه صحرا دهان گشود که سپاه وحشیان مزیّن به نام دین را ببلعد. سر فرصت، به مرور همه‌ی شان لوث وجودشان از صحنه‌ی روزگار به گونه‌ای محو شد و جز نام زشت و عاقبت سوء چیزی برایشان نماند و حتّی دنیا به ایشان وفا نکرد، بلی.. ولی آنهم روی حساب و کتاب و روی چارچوب زمانی و قاعده‌ی این عالم پیش رفت.. گمان میکنم اگر چیزی قرار است فرق کند و به نوعی پارتی‌بازی صورت گیرد آن سمت است، وگرنه که این دنیا همه یکی هستیم و در یک موقعیّت، زرنگ آنکه خیر کثیر و ابدی را به جهان فانی از دست ندهد؛ یک دانشمند هر چقدر هم خوب وقتی نمیخواهد شارلاتان باشد و دنبال پول پارو نکردن احتمال اینکه با فقر یا لااقل زندگی‌ای متوسّط از نظر مالی و امکانات سر کند در او بالاست... قاعده دارد این دنیا، اگر بخواهی خارج از چارچوب بازی کنی نتیجه‌اش را میبینی، بله، خود خدا گفته که آنها که طالب دنیا هستند و ساعی در این راه را به مرادشان میرساند.. همه‌ی ما نتیجه‌ی اعمالمان را میبینیم، دیر یا زود.. چرا به اینجا رسید حرفم نمیدانم ولی این اخلاق من بوده که همیشه خودم را در خلوت موعظه کنم و برای خودم بالای منبر بروم، حال نمودی پیدا کرد شاید.. در کل این فکر حاصل از انقطاع نیست، وجه دیگر نخواستن است!..

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی