مجسّمهگی
چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۰۰ ب.ظ
من فقط نمیخوام توی نکبت بیش از این آزارم بدی... با خواب و خیال و افسونت، بیزارم از حضور واژگونت.. کاش دوستت نداشتم و نمیداشتم تا اینگونه مضحکهی دست سرنوشت نشوم..! اگر تمام عمر هم دیگر نتوانم محبّت کسی را به دل بگیرم باشد، باکی نیست امّا اینکه محبّتم را خرج چون تو نالایق بیاحساسی کردهام مصیبت اندوهبار تمام عمرم خواهد بود.. بیزارم از این زندگی و مردمان.. بیزارم از سکوت موهن تو، بیزارم از قیافه حق به جانب امثال شما.. بیزارم از تعفّن روحها و مجسّمهگی ژستهایتان..
- ۰۰/۰۶/۱۰