هدیهی خواستنی
جمعه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۰، ۰۲:۰۰ ب.ظ
ایکاش بی آنکه بخواهم یا حتّی سر بجنبانم، عقابی میآمد و مرا از روی بساط بودنم میربود. به جایی میبرد، به یک جای جدید برای دیدن، برای احساسی که من چندان دخیل در آمدنش نبودهام و به سبب خوبی و خواستنی بودنش چونان زندگی یک هبه است، ایکاش بیآنکه بخواهم کسی از راه میرسید و راه دشت را به من نشان میداد، دست مرا میگرفت و از زیر سایهی این درخت کهنسال بلند میکرد و با لبخندی که تمام وجودم را غرق شادی میکرد پرندههای در آغوش افق را نشان میداد. من مستحق این هستم یا نه را نمیدانم امّا چه خوب میشد اکر بار دیگر کسی مرا به خودم هدیه میداد!...
- ۰۰/۰۶/۱۲