کمی آنسوتر
نمیدانم کمی آنسوتر، بعدتر با چه نگاهی به این روزهایم مینگرم امّا میدانم که شیرین و دلچسب نخواهد بود! شاید هم کمکم از یادم برود خیلی از جزییات و حتی کلیات اینروزها، مانند چیزهایی که نامهایی که اتفاقهایی از گذشته که دیگر روشن و واضح در یادم نیست و حتّی خیلیهایشان آنچنان تصویر کوچک شده و کمرنگ و ماتی دارند که اصلا شک میکنم آیا وجود داشتهاند و یا آن منی که میگوید دیدهام همین من است؟! گاهی آدم میترسد از این تصویر و از این معنا که تا چه اندازه زندگی ما را به فراز و نشیبها دچار میکند و بالا و پایین میکند که دیگر نمیتوان به گذشته برگشت و نگاه کرد و چقدر راه و چقدر راه، عجیب است، عجیب است و وحشتناک!.... در هر حال چیزی را که میدانم این است که قدردان حضور معدود کسانی خواهم بود که مرا فراموش نکردند و گاه گاهی لبخندی پیامی حوالهام کردهاند! شاید بتوانم بگویم در این مدّت سه چیز دست گیرم شد: اوّل آنکه قدردان کمترین و کوچکترین مواهب باشم، چون در این زمانه واقعا سخت است بر سبیل مهر بودن و از خویش خرج کردن و قدری حواس از خود برداشتن و به دیگری معطوف کردن؛ دیگر آنکه خیلی چیزها را جدّی نگیرم، نه اینکه سرسری بهشان نگاه کنم که اصولا خیلی مضطرب این شدن و آن شدنهای زندگی نباشم و کارم را تا آنجا که میشود بکنم و مابقی را و همه چیز را به خدا واگذارکنم و در کل آرامشم را حفظ کنم و سیّم اینکه سکوت چه نعمتی و چه شاهکار باشکوهی است! تا آنجا که میتوان باید کلمات را نگه داشت و خرج نکرد و از خیلی از تحلیلها و فریادها و سخنرانیها و جزع و فزعها دوری کرد که سیاست شیطان همین است که انسان را از بهشت سکوت به جهنّم بلوا بکشاند... حرف بسیار است ولی همینقدر که به این اصل حیاتی سوّم عمل کنم لب فرو میبندم!...
- ۰۰/۰۹/۲۶