باتلاقی
جمعه, ۵ فروردين ۱۴۰۱، ۱۲:۰۰ ق.ظ
حقیقت اینه در کل اوضاع خوبه، راکد هست یه کم، باتلاقی هست یه کم ولی قابل تحمّله، لااقل به مرحلهی کمی عادی شدن رسیده، چیزی که هست اینه که من امیدی به خودم ندارم، مثل کسیام که بلانسبت روی ویلچر نشسته باشه و زل زده باشه به حیاط خونه بغلی و بلبل خرماییهای روی چنارش رو بشمره، راضی و خشنوده از این چیزای دیدنی کوچیک، یعنی چارهای نداره جز رضایت برای ادامه دادن ولی یجوریه انگار اون ته تهای ذهنش یکی میگه این غایت تو نیست، اینجا چیکار میکنی پاشو با پاهای خودت قدم بزن و دست بزن به سر هر شاخه! از بس آدم یه وقتایی فکر میکنه فکرش قد نمیده، بیشتر هوای دلش متشنّج میشه... انسان باش و انسانی رفتار کن! این کتابه میگه! حقیقت رو میگه فکر کنم، بدیهیه که اینطور باید باشه ولی چطور؟! فکر کردن انسانی نیست؟ تو باتلاق دست و پا زدن چی؟!..
- ۰۱/۰۱/۰۵