مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

داستان زندگی شیرین

پنجشنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۱، ۰۶:۰۰ ق.ظ

 

نفسهایم را نمیتوانم هضم کنم، روی سینه‌‌ام‌ سنگینی میکنند!.. دوست داشتم از نور بگویم و از گذشتن، از امید که دور از دسترس است ولی هست، از آبی آسمان، از عطر خوش یک گل که برای من نیست و در دستان یک کودک دوره‌گرد است، از اتّفاق خوشی که تا به حال با چشمانم ندیده‌ام ولی خیال‌کردنی است، از تکرار صمیمیّت رفاقت‌های قدیمی، میدانی همه چیز برایم رنگ باخته، حالم به هم میخورد از این و این و این و اینکه و اینکه و اینکه، حالم به هم میخورد که حال و روزمان این است... تلخ یا شیرین دیگر فرقی نمیکند، کسی شیرین نیست چیزی شیرین نیست... توقّع زیادی است میدانم، زمانه زمانه‌ی عجیبی است، بلوایی در کارم نیست، غصّه‌خوردنهای ما یواشکی است، سنگین و سرد است پانند دمی که فرو می‌رود و شکوفه میزند، آرزو امن نیست، انسانها ماندنی نیستند، زندگی و مرگ در دست هم داده‌اند تا ما را بکشند...

 

 

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی