مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

جزیره‌های تهوّع‌آور خستگی

چهارشنبه, ۱۵ تیر ۱۴۰۱، ۱۲:۰۰ ق.ظ

 

 

امان از این حال بد،‌ لعنتی از لایه‌ی ازون ضخیم‌تره! هر چی میخوای به زندگی برسی کمی دور کنی خودت رو از دغدغه، شدنی نیست انگار، از یه جا میزنه بیرون، به هیچی نمیرسیم، انصافا چیه این، اسم این چیزی که روز به روز شب میکنی زندگیه؟! نمیدونم واقعا مغز من یکی که دیگه نمیکشه، خدایا منو بکش!... اصلا بلانسبت ر.دم تو حال بد و حال بد داشتن :) ریدم تو سریالهای صدبار تکرار شده‌ی مهوّع صداوسیما، ریدم تو راهروی مترویی که یه بچّه‌ی چندساله خودش رو زده به موش مردگی و ضعف و احوالپرسی چندتا رهگذر که یادشون رفته بدبختی همین زندگی‌ه، ایکاش میشد این سموم رو به زیبایی دفع کرد، شلوغی خستگی فرار از هم ادّعای اخلاق کرور کرور قربون صدقه، ریدم تو نسبت آشنایی، ریدم به جزیره‌های بدبختی‌ای که ما تعبیر آنیم!... باز هم سکوت بیحاصلم را خلاف میلم شکستم.. دوستی‌هایی که باید بشینیم و غصّه‌ی یکسری کصشر بی‌معنی مجهول رو بخوریم... خسته هم از فکر کردن، از این نقاب عادی بودن همه چیز، از این لعاب دادن به اینکه خسته نیستم... خسته‌ام از این کلمات تکراری مداوم، غرزدنهای بیحاصل بی‌حیثیّت‌کننده، از دست رفته‌ام و به جهنّم که رفته‌ام، به جهنّم که هیچکدامتان به کار آدم نمی‌آیید، به جهنّم که هیچکداممان به کار هم نمی‌آییم، میخواهم بروم و تا آنسوی دنیایی که مثل همینجایم است، چون من کپسول بدبختی و بدبینی و بدبیاری‌ام، هر جا بروم هم مانند همین میدان انقلاب چرت و پرت است و شلوغ و تهوّع‌آور...

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی