بی نام و نشان
چهارشنبه, ۱۹ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۰۰ ق.ظ
چه فرقی میکنه چرا چطور، احساس مرگ مرگه.. بیزارم از زندگی و کسی رو ندارم که بهش بگم، دوستانم مرگ مرا میبینند و عزیزانم مرگ مرا میخواهند، چه فایده از گفتن وقتی دل را چرکین کند و کام را تلخ، ولی نمیتوانم این حجم سکوت و تنهایی و حیرت را در خودم دفن کنم... میخواهم حرف بزنم ولی سینهام حبس است، لایق زیستن، لیاقت این زندگی نکبت را دارم؟ این تکرار هرروزه نواقص، کنار آمدن با خویش، کنار آمدن با پیادهروی تنها تا ابدیّت، همه با جزم اثبات میکنند، انکار میکنند، من امّا خستهام از فهمیدن اینکه چه میخواهم، در اعماق وجودم این درد ناملموس از چیست، این گریختن از کیست، میخواهم سرم را روی میز بگذارم و بیاغراق بمیرم، بیآنکه تصویر مرگ را در مردمک چشمان عزیزانم برانگیزانم...
- ۰۱/۰۵/۱۹