یعنی روابط محترمانه در عین صداقت و صمیمیت و حفظ حریم خصوصی ؛ تعبیر و تعریف خودساخته است... شنیدید میگویند در یک منطقه کشورهای همسایه از هم جدا نیستند و رشد و امنیت و اوضاع هر کدام نسبت به هم اهمیت دارد و موثر؟ حتی در این قرن بیست و یکم همه جوامع و کشورها با هم درارتباطند و این دنیا به عبارتی چون دهکده ای شده که سرنوشت همه به هم مرتبط شده.... حال ما انسانها هم همینگونه ایم؛ اگر بدانیم حال خوب و بد دیگران حال بد و خوب ما هم هست، اگر بدانیم ما گریزی از هم نداریم و رفتارمان به خودمان بازمیگردد، بدخواهی دیگری را نمیکنیم، غیبتو تهمت و دروغ نمیگوییم ریا نمیورزیم حسادت و دشمنی و زیاده طلبی و اوقات تلخی نمیکنیم و...
خب باید حق بدهیم یکجاهایی برای سلامتی و صداقت احساسات و روابطمون ارتباطاتمون شکل دیپلماتیک و رسمی بگیرند؛ چاره ای هم نیست این رسمی بودن و به نوعی عادی تر بودن... نمیگم اخمالو بودن ولی خب یک جور حالت شیک و رسمی... قاعده احترام هم بر همین اصل منطقی بودن و عقلانی بودن اینگونه برخورد استوار است... هر چه هست چاره ای نیست.. انسان یعنی پیدایش تضاد منافع.. ما انسانیم و امکانات و توانایی هایمان هم محدود؛ چه بخواهیم چه نخواهیم نمیتوانیم غمخوار همه باشیم، ما نمیتوانیم آنگونه که باید پاسخگوی همه احساسات دیگران باشیم.. خب لاجرم انسانهای محدودی رو در زندگیمون وارد میکنیم بنابر توانایی و قدرت تعامل مان و شخصیت برون گرا و درون گرای مان... مساله اینجاست که چه در روابط محدود و صمیمی مان با آشنایان مان که باید حس خودخواهی و طلبکاری را در قدم اول کنار بگذاریم، در روابط عمومی مان نیز صداقت و احترام حرف اول را میزند... در هر صورت...
من آن مقدار که یادم می آید از همان کودکی و ابتدایی ، حتی در دوستی هایم با هم سن و سالان یک نوع پوشیدگی و حفظ حریم و حرمت رو رعایت میکردم؛ هرچند احساسات دوستانه ام همیشه به گونه ای عمیق بوده اما چه بسا به دلیل شخصیت ذاتی خودم که به نوعی کم رویی و خجالت چاشنی آن است، نشده است که در ظاهر و در ابراز بیرونی منجر و منتج به افعال و اقوال پرحجم و صریح و بارز شود... اصلا من خودم به شخص ه طوری هستم که مصاحبت شاید خیلی زودتر از دیگران باعث ایجاد علقه و پیوند و احساس عاطفی در من میکند؛ البته عجیب این است که همین آشنایی و همین احساس که گاهی به گونه ای میشود که مثلا خیلی زود به طرف مقابل اعتماد میکنم و با نگاهی خوش بیانه او را مینگرم و گمان میکنم او حتما خیر مرا میخواهد و انسان خوبی است و صادق است و متظاهر و ریاکار نیست و برادر من است و در حکم خواهر و در مقام دوستدار من است، با همه این وجود تاثیرگذاری ام نسبت به آن فرد چه بسا خیلی نباشد؛ اصلا یک مقاومت درونی دارم و گاهی احساس میکنم این روحیه ایرانی کنارآمدن با همه در من به گونه ای جالب و اصیل شکل گرفته است... اصلا این اعتقاد را هم دارم که خیلی مسایل و افراد را نباید جدی گرفت و اصلا قاعده از این در بشنو از اون در بده بیرون و ببین و مخواه به صورت کلی درست است..... ما همه انسانیم و ممکن الخطا و ...با این همه به نوعی اعتراف میکنمکه هرچند اهل واکنش نشان دادن نیستم ولی به نوعی خیلی حساس و احساسی ام؛ و اگر ناراحتی ای پدید بیاید این ناراحتی را از دوش فردی که مرا ناراحت کرده برمیدارم و به پشت خویش میگذارم؛ این باعث میشود که در طول مدت این ناراحتی ها تلمبار شود و چون اصولا اهل درد و دل کردن نیستم و نمیخواهم از درد و دل من کسی ناراحت شود و گاه میترسم حرفهایم جنبه ناشکری بگیرد و یا گفتن حرفی که هیچ بهره و کمکی به من نخواهد داشت و کرد را قبیح میدانم ، فلذا گاهی میترکد و ترس من از این انفجارها و فوران ها نیست؛ لکن میترسم از رسوب ناراحتی ها و دغدغه ها که به شگل گرگی کینه ورز در اعماق وجود انسان پنجه دری میکند و فکرت و انصاف و تحمل و اعتدال را مضمحل میسازد ... مثلا میگویند طرف کلا آدم ناراحتی ه از این بابت ه؛ استایل و سبک و شکل فرد میشود نارضایتی ناراحتی و غرزدن و نق زدن و... و مابقی حرفها...
- ۰ نظر
- ۰۲ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۳۴