مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

۲۳ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

تصور کن خواب تو را به شدت در برگرفته گویی از شدت عطش خوابیدن، بیداری ات تخته چوبی متلاطم و غرق در امواج بیهوش شدن است... ناگهان از قضا سوسکی در کنار دستت شاخکی تکان میدهد و خرناسه آرامش غره شیری میشود و تو که گوشه چشمی هنوز بیداری، گویی برق سه فاز گرفته به طرفه العینی هزارچشم حضور و بیداری میشوی، ترس تو را هوشیارتر از بیداری میکند، مویرگ های مغزت تسمه میسوزانند و مردمک چشمانت تا دماغ و گوشت کش می آید و... ؛ انگار نه انگار که تو خوابت می آمده، همه چی میپرد همه چی ... قصه زندگی هم همین است؛ یک سوسک مگر چیست؟ مگر چه جثه ای دارد و کجای زندگی تو را گرفته؟ دغدغه ای است مساله ای است؟ نه؛ ولی ناگهان بر سرت نازل میشود؛ تو را مبعوث میکند، خواه تو قدر بدان نیکو برانگیز و یا هم چنان با خماری و سستی و خمولی درآمیز... والسلام

( این نوشته حاوی الفاظ رکیک نوشته و نانوشته است: تذکر پوزشی آموزشی)


ابلح کصافط! تنها نمیشوی؟ به وقت تنهایی با خودت هستی؟ به خودت نمی آیی؟ با خودت بهم نمیزنی؟ چه چیزی را؟ خودت را.... به وقت گرسنگی که دلت سخت قار و قور میکند، معده ات با روده ات کنار نمی آید، به فکر این می افتی که چگونه این صدا و احساس فروکش کند...؛ تو گرسنه نمی مانی، تو بر گرسنگی ات نمی افزایی یعنی نمی توانی و ناخودآگاه نمیخواهی... اما چگونه است که سالهاست درد تنهایی را به دوش میکشی، هرلحظه بر تنهایی ات می افزایی و چاره ای نمیکنی؟ به سرچشمه وحدت رسیدن و به بال سیمرغ پیوستن پیشکش، تو را به دیگران نه_ گرچه دیگران هم آری و راه از همه شدن است نه من ماندن_ تو را به خودت چه نفعی رسیده است؟ به خودت نمیرسی، به خودت نمی آیی...

قبضی است و بسطی...انبساط خاطری است و انقباضی... انقباض آنی است و انبساط آنی.‌..

این زندگی بی دریغ ماست؛ انسان است و قبض و بسط همانطور که عالم چون طوماری حیات را میپیچد و باز میکند... اما طریقه عرفان مطلبی دیگر است... روزگاری انبساط خاطر روزی هرروزم بود و حال انقباض قوت غالب شبانه ام... انسان است دیگر؛ اما تا انسانیت فقط چریده ام و بیحاصل دویده ام، منِ حیوانِ لاغراندام...