مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

۱۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

 

 همه چیز از فایده افتاده است انگار... نه از سکوت و نه از تکلّم آبی گرم نمی‌شود... می‌توانم برای سالها با خودم عهد ببندم که صم بکم باشم ولی آخرش چه؟ باید چه کرد؟ می‌خواهم بنویسم چیزی را که نمی‌دانم چه چیزی است و جالب اینکه می‌نویسم و نمی‌دانم چرا، فایده‌اش چیست؟ سکوت می‌کنی که چه چیز را بگویی، سکوت می‌کنی که چه چیز را نگویی، می‌خواهم فریاد بزنم امّا عارم می‌آید، دیگران چه گناهی کرده‌اند که با لحن نخراشیده‌ی گنگ من از خود بیخود شوند؟ برای خودم حرف بزنم اصلا؛ صدایم را ضبط کنم و دقیق به تن صدایم گوش دهم گویا صدا صدای کس دیگری است، چقدر آشناست، میشناسمش انگار، من با خودم حرف بزنم این دیوانگی است؟ یا اینکه با کسانی حرف بزنم که صدای مرا نمیشنوند؟! یکبار گفتی نشنید، دوبار گفتی نشنید، سه بار چهار بار... وقتی قرار نیست شنیده شود برای چه کسی بگویی؟! این همه شلوغی و آشفتگی در جهان از چیست؟! چقدر داستانها ترانه‌ها نگاهها یکی شده است، چرا سرنوشت از ابّهت رازگونگی‌اش درآمده است و ردای کابوس پوشیده؟! از چه برای چه کسی بگویم وقتی خودم از تن صدایم جا می‌خورم؟! عزیز من! تو هیچوقت صدای من را نشنیده‌ای و می‌دانم من‌بعد هم نخواهی شنید، چه کسی را گول بزنم، باید از ابتدا می‌دانستم که برای این کلماتی که در من زاییده می‌شود گوش شنوایی نیست؛ جگرگوشه‌گانی که می‌روند و یاد پدر نمی‌کنند این پسران ناخلف... ایراد از چیست وقتی سررشته عمر از کف تو می‌جهد و تو به سویش می‌دوی و گمش می‌کنی و حیران می‌شوی.. انسانها! ما چقدر در تنهایی‌مان تنها هستیم! بیاید به احترام تنهایی محترم‌مان خودمان را از یکدیگر جدا نگه‌داریم و جز به محبّت لب به سخن نگشاییم... 

 

 

 سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی... دیگه برای یه وای گفتن در اینجا هم باید جواب پس بدیم؟! از کی تا حالا شما وبلاگ خون (خوان) شدید؟! برید اینستاتون رو چرخ بزنید، واتساپ و تلگرام چت بکنید و هکذا شبکه‌های دیگه رصد کنید دیگرون رو، به من و امثال من که از سر درد یه گوشه پیدا کردیم بعضا دو کلمه چیز بنویسم، اون هم نه از روی هوا و نه از سر هوای نفس، چیکار دارید؟! یه ثانیه آدم بخواد نفس بکشه یه جا باشه برای خودش که یادش نره خبری نیست که گم نکنه که خفقان سکوت هست و سکوت همه چیز نیست، باید حساب پس بده به کسی؟! اون هم به کی، به چه کسی،... به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست، زحمتی می‌کشم از مردم نادان که مپرس.. من به اندازه‌ای که بفهمم طعم طعنه رو توی همین مدّت قلیل و نه چندان قلیل عمرم چشیدم و کشیدم که ماجرا اوّل و وسط و تهش چیه، برای من دیگه ملّانقطی و ملّالغتی بازی چرا... به هر تقدیر، همانطور که گفتم در این بلبشوی این زندگی آشفته‌ی امثال بنده که به نوعی ساخته و پرداخته‌ی فضا و جوّ حاکم جامعه هم است،  باید حرف زد آقاجون ناله زد برادر من فریاد زد خواهر من، حدّاقل آدم مست نشه مسخ نشه نسخ نشه که خودش هم یادش بره چی میخواد چی میگه.. گفتم هذیان باید گفت نه اینکه مشروعیّت و اعتبار قابلیّت استناد و ارجاع بهش بدم.. نکته دوم؛ انسان تک بعدی نیست، یاخته که نیستیم فقط یجور باشیم، انسان علائقی دارد عقایدی دارد ذوقیّاتی دارد، نمیگم متناقض بودن اصل است ولی اصلا انسان موجود متناقضی است؛ یا انسان نازل یک شکل است تنها و یا مخصوص انسانهای کامل که دیگه شخصیّتشان و وجودشان به کمال و ثبوت رسیده ماجرا فرق میکنه... بحث به درازا میکشد، بیش از این در این مقال نمی‌گنجد... در این صوفی‌وشان دردی ندیدم، که صافی باد عیش دردنوشان.. والسلام