مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

۶۱ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

 

 

 خودتون میخواید ما هم (مثل خودتون)  افعی بشیم، انگار راهش همینه، امّا یجوری افعی خواهیم شد که صدتای شما لاشیا رو خواهیم بلعید!

 

 

به استراحت و کار مفید نیاز دارم!

 

 

 دردت را میبینند و بیتفاوت از کنارت رد میشوند.. تو به این میگویی رفاقت؟ تو به این میگویی زندگی؟!.. مساله‌ای نیست ولی ایکاش هیچوقت کسی بیهوده ابراز دوستی نمیکرد تا انتظار واهی در انسان برانگیزاند.. از هیچکس کاری برنمی‌آید جز خودت، قطع کن همه چیزت را از دیگران.. همانقدر که به سمت انسانها میشتابی، همانقدر هم ازشان میگریزی.. کاری از دستشان برنمی‌آید چونکه اصلا تو را نمیشناسند..

 

 

مانند سگ پاسبانی که پایش مجروح است و نمیتواند بیرون کند اطفال بازیگوشی را که به حیاط عمارت اربابش آمده‌اند و به میوه‌های چنددرخت گوشه و کنار دست درازی میکنند، من نیز جسم من نیز ناتوان از این است که افکار نیمه‌جان و متکثّر را از مغزم بیرون کند...

 

 

مشقّات، فشارها، تنگناها، افکار و دغدغه‌ها و وظایف و مسئولیّتهایی که به هر شکل و دلیلی روی دوش انسان سوار میشود جزئی از زندگی‌اند که نه خود زندگی‌اند! زندگی همین است و جز این نیست... امّا کاش گاهی جایی دل آدم به یک چیز بند بود، به یک دلخوش کنکی در ساحتی از زندگی، به خصوصیّتی از خویش دست یافته باشد، به چشمه‌ی حیات معرفتی رسیده باشد که..! کاش این آگاهی و خودآگاهی و رفتار هوشیارانه را سیطره‌اش را بر سراسر شبانه‌روز میشد کشید، با این چاشنی و این توجّه که برای آنچه خارج از حیطه توان و اراده‌ی توست غصّه نخور و دو اینکه انسان با نیروی اراده و پشتکار و باور به نیروی خویش و اتکا به قدرت خدادادی عقل میتواند بیشترین استفاده را از عمر خویش ببرد و برسد به جاهایی که در مخیّله‌ی ناامیدان هم رسوخ نمیکند...! امان از حالی ‌که سخت شود قبولاندن این نکات و انسان بخواهد برای معطوف ذهن به چیزی دیگر یا فرار از تنهایی و کسالت زندگی روزمره دست به این دنیای شلخته و شلوغ مجاز دراز کند و جز اضطراب بیشتر و هدررفت زمان و فزونی غصّه و احساس تنهایی بیشتر و عصبانیّت و اعتیاد به غرق شدن بیشتر به چیزی نرسد...!

 

 

شاید حسرت چیزی که تموم شده، روزی پایان بپذیره ولی حسرت چیزی که هیچوقت شروع نشده، تمام نشدنی است! درست مثل یک موقعیّت شغلی خوب، یک خانه خوب، یک خاطره یک عشق خوب و... در معنای گسترده زندگی!

 

 

کاش میشد هر چی از دهنم و دلم درمیاد رو بهت بگم...

( شدی یه تیکه سنگ، دلت نمیشه تنگ، کوهتو ول نکنی!)

 

 

من به حماسه نیاز دارم، همیشه نیاز داشتم!

 

 

 

 

 

شکر برای همین که هستم و هنوز هر روز هر لحظه میتوانم یک قدم به جلو بردارم!

 

 

کاش برای ما انسانهای معمولی نیز وحی وجود داشت تا لازم نباشه برای چزهای کصشر حرفها و کارها و دردلهای الکی رو به کس و ناکسی بزنیم...!