مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

۷۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

 

 احساس می‌کنم در طول زندگی به کسانی روی گشاده نشان داده‌ام که برای من انسانهای ناامنی بوده‌اند... حسّ اذیّت کننده‌ای است...

 

 

خواب دیدم که...

 

 

 یکی از بزرگترین حسرتهای همیشگی زندگی‌ام فکر کنم همین تشکیل گروه ادبی مدّنظرم باشه.. تا امروز که نشد، من بعد هم بعید می‌دانم شدنی باشد...

 

 

 من به شدّت مستعد هزل گویی و شوخ طبعی و مسخره‌بازی و دلقک شدن و مزخرف گویی و ... هستم، ولی اینکه اکثرا تا به این اندازه آرام و گاه اتوکشیده و عصا قورت داده و ... به نظر میرسم به نظرم یکی از شاهکارهای رفتاری‌ام محسوب می‌شود... :)

 

 

 فقدان چیز عجیبی است... گاه خلا در جایی است که نمیدانی کجاست، دقیقا چه چیزی است.. معمولا احساس دلتنگی و غم از همینجا مانند آبشاری به سر و صورتت میریزد و تو را غرق میکند... فقدان گاهی خیلی نزدیک است، رنگ نارنجی افق در دوردست...

 

 

 نبودی، آمده‌ای؛ نیستی و می‌آیی

نه ماضی‌ای و نه مستقبلی‌ست حال تو چیست؟ بیدل دهلوی

 

 

 گلستان رو بخون، چقدر این سعدی کارش درسته، عین باقلواست هر چی که میگه، دقیق، ظریف حساب شده لطیف و بعضا ببینی چه طنز دلنشینی داره کلامش... واقعا به نظر من شاهکاره، همه چی تمومه سعدی.. هم عالم است هم ادیب است هم شاعر است هم عاشق است هم دنیادیده است.. واقعا نامبر وانه، یکه، همه چی تمومه... گلستان بخون، جیگرت حال میاد اگر با تمام وجود بخونیش، حلاوتش، اون آهنگ کلماتش به جانت می‌نشینه فکر میکنی ای دل غافل چقدر این آشناست، انگار در وجودم بوده این حرفها، چقدر دلپذیره چقدر سازنده است، لازم نیست از بر کنی انگار خودش با گوشت و خونت قاطی (به قول دوستی قاتی) میشه که چه بسا گاهی فکر می‌کنی از قبل در بطن اندیشه‌ات پژواکش حضور داشته... آقاسعدی خیلی حال دادیم بهتا، برو عش(ق) کن... :)

 

 

 حالا می‌بینم این روغنی که دکتر طب سنّتی گفته بود که خیلی وقت پیش رفته بودم پیشش همین روغن بنفشه بود.. دقّت نکرده بودم تو این مدّت، البتّه اون گفت قبل خواب یک قطره بریز تو بینی به جهت خشکی مخاط و این حرفا خوبه، و انصافا هم مدّتی که استفاده کردم خوب بود، نه اینکه بکن تو... لا اله الا الله :))

 

 نمیدونم چی شد یه دفعه به ذهنم‌ خیلی شفّاف جرقّه زد تصویرم از خونه‌ای (خانه‌ای) که مدّ نظرمه... البتّه بیشتر به یک سوییت میاد، یک جای نقلی برای خودم با تمام امکاناتی که باید باشه و حذف زوایدی که نباید باشه و نیازی به بودنشون نیست. قشنگ در حد یک نقشه کش و معمار و مهندس و طراح دکوراسیون داخلی دقیق تمام خصوصیّات و جاگیری وسایل و تعبیه امکانات و رنگ و جنس دیوار و وسایل اومد تو ذهنم.. باید با دقّت بکشمش برای خودم، واقعا جای زیبا و دلگشایی‌ه، باورتون نمیشه که از چنین فضای کوچک و ساده‌ای میشه هم چنین چیزی ساخت، زیبا و نورگیر و دل باز و سفید و رویایی، حسش کن میفهمی، چشمات رو ببند لمسش میکنی، چه زیبایی، بی اغراق میگم، جایی که غم دنیا در اون جا نداره، فقط نور خورشید توش جا داره و نغمات دلپذیر و کلمات دلنشین و رایحه ملایم شیرین... بهشت نیستا همینجا، همینجا قراره تحقّق پیدا کنه و من محقّقش میکنم.. چه زیباست خدا، خودم لذّت بردم انصافا از این تخیّل ساده ولی شفّاف، الکی نیست که میگن وصف العیش نصف العیش... البتّه نه به باره نه به داره و هیچ ما‌ به ازای خارجی نداره فعلا، ولی خب قشنگی تخیّل همینه دیگه، خودت ساختیش، از اوّل تا اون تهش رو، همه‌اش رو..

 

 

 جنابتان اصلا لایق عشق نیستی، بله! عشق لیاقت می‌خواهد و البتّه گمان نمی‌کنم در این زمانه اصلا چیزی به عنوان عشق بتواند شکل بگیرد...