نه اینطور نمیشه.. اینطوری نمیشه.. آخ آخ.. نهایت امر من میمانم و من.. دیگه کسی به پای خودم نمیرسه.. اگه تا دیروز دیگری بود از امروز خودمم.. خودم و خودم.. اینقدر به ریش خودم بچسبم و بچسبونم که حد نداره... آه! ای کشک بادمجان عزیز من! میدانم که این حالت الحق شایشته شماتت و سخره است؛ شایشته؟! آری، شایشته مرتبه ای بالاتر از شایسته... این حالت من مرا به یاد تو می اندازد؛ آری تو، ای گوشت کوبیده نازنین! ای کلم! ای کلم که قدرت ناشناخته میماند و تو قبل از آنکه فرصت خودشناسی پیدا کنی، مهربان و وفادار زیر دندانهای بی ارزش ما خرد میشوی...
خب به درک که اوضاع اینطوری است.. به درک که من چون خر در گل مانده ام.. به درک که همه درها را بسته میبینم.. خرم! کورم! بله بله همیطوره است... اینجا دادگاه است و من میخواهم به محاکمه خود بنشینم، چه لذتی از این بالاتر!! خودآزاری است دیگر...
ای کاش....! ای وای.....! نکند......! چه شود......! فکر کردی من گرفتار دیوارم؟ یا شلغمی آغشته به انار؟ انار آب لمبو سخت میچسبد بلم جان...!
قرار من هر شب با من همینجا...
اینطور نمیشود... آنطور چه میشود... وقتی نمیشود میشود... وقتی میخواهی بشود نشود... وقتی نشود چه شود.... چه شود مگر اگر بشود؟.... بشود اگر نخواهی نشود... نشود اگر حتی بخواهی بشود......
من هنوز همان بیل و کلنگ سابقم ولی افسوس که باغ اندیشه ام عن قریب به یغما خواهد رفت؛ کجا را شخم بزنم؟!... پژمرده زرد سرد .... که چه شود؟ بغیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم، چه تربچه ای هستم؟
خدایا نیست و نابودم کن، نگاههای آلوده سخنان هرز افکار پوچ زندگی بی نور و محتوا... کشانده ایم همه با هم هر کدام به وسع خود و سهم خویش به اینجای ماجرا...
مزخرف بس است گوش شنوایی نیست مصطفای بیچاره من.. و نه طبیبی و نه دوایی و نه زهرماری که کارت را یکسره کند...
- ۰ نظر
- ۳۰ مهر ۹۶ ، ۰۰:۰۰