مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

۱۰۴ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است


... آن عظمت را میچشه عقل (عظمت بینهایت ولی در قالب نمیتونه بیاره و بیانش کنه چون محدودیت‌پذیر نیست) ذوق عصاره‌ی عقلانیته؛ مقابل عقل نیست... : دکتردینانی

کجای آهو رو، ببخشید کاهو رو دوست داری؟

_ چشماش رو، ببخشید مغزش رو..‌البته سالادش هم اگر خوب باشه بدک نیست..

(خوب باشه؟ دوست داری با چی بخوریش؟

_ چه میدونم والا سس دیگه یه سس قابل قبول و قابل خوردن باشه کفایت میکنه، اسم و رسمش خیلی مهم نیست

اسم و رسم‌دار یعنی خوشمزه؟

_ نه لزوما

یعنی ملچ مولوچت رو دربیاره؟

_ آره، عشق کنم باهاش...)


گاهی حرف از رفتن بزن تا دوست و دشمن و بیخاصیتها بر تو معلوم بشود.........

تا بشناسی آنان که که به پشتت آب میریزند و میگویند برو و الاهی که برگردی چه کسانی‌اند و آنان که میگویند بمان، بمان برای همیشه چه کسانی‌اند و آنان که میگویند خوددانی چه کسانی‌اند و آنان که با تو همراه میشوند و بر آتش رفتن دامن میزنند چه کسانی‌اند و آنانکه به وداعت نمی‌آیند کیانند.. امّا از من میشنوی آنزمان برو که هوای برگشتن در سرت نباشد.. اگر گمان میکنی میروی که یکروز خوش و شادمان در انبوه شکوفه و باران بازگردی، بمان، بمان و به خودت بقبولان که رفتن بایست مسیر بی‌بازگشت تو باشد که هیچ تعالی و کمالی نیاز به بازگشت در خود ندارد مگر آنکه گمان کنی هبوط عارف از عالم حق به زمین دون بازگشت اوست که اینگونه است؛ هبوط عارف هم صعود اوست به مرحله‌ای بالاتر از قرب و خلوص روح او و پیامبر هم در بازگشت خویش از معراج در باطن امر به مرتبت قاب قوسین متصل شد... پس اول لایق رفتن شو، بعد ردپای نرفتنت بگذار...

.

من یه خصلت و تخصص دارم که اون محبت کردن به کسانی است که میدانم هیچ قصدی برای جبران محبت من نه دارند و نه خواهند داشت.. چه آنهایی که در حال عبور و گذر به هیکل من عنایتی میکنند و در وقت شدت گوشه چشمی هم نمیکنند چه آنها که مهرشان ثباتی ندارد و یکروز بر طریق تملقند و یکروز بر سبیل دمسردی و چه آنها که عقربانی هستند خوش خط و خال که نزدیک میشوند درحالیکه در کامشان نوش نیست نیش است و در کاسه چشمانشان شربت عذب نیست زهر است... اگر دوستی ننگ نباشد باید فریاد شود و نه آنکه در خفا... یاد آن دوعبارت می‌افتم: یا اشباح الرجال و لارجال.... یا مجسمه‌بلا‌ارواح؛ چه میخواهی از مردم خودشیفته‌ی خودخواه که جز خویش نمیبینند و جز منفعت خویش هیچ چیز نمیخواهند و جز حرف خود سخنی را صائب نمیدانند.... نمیدانم این جمله اخلاقی از کجا بر زبان پدر و مادرم افتاده، شاید پدرم گفته یا مادرم یا کسی دیگر گفته، درهرصورت اینکه متاثر از چه کسی است نمیدانم، به ما فرزندان گاهی گوشزد میکنند که البته از شما چه پنهان رنگ شماتت هم میگیرد این است که خواری‌طلب نباشید... نمیدانم، شاید محبت به نااهل و یا حتی محبت بیجا به اهل، مصداق خواری‌طلبی محسوب بشه...