مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

۱۰۴ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است


دلم میگفت باید به موقعیت قبل برگردم؛ به موقعیتی خیلی قبل، به موقعیتی خیلی خیلی قبل... مدتی هست که خبری نیست از او! به کجا رفته است، گذشته‌ای مستمر در آینده؟! به چه سحری باطل شده است این سخن عاقلانه؟!...

قبل عاشقی به جیبت نگاه کن، قبل عاقلی (فارغی) به قلبت...


و من نمیگویم که خدا چرا آن سوسک سیاه (چندش آور) را آفریده است، من متعجبم که چون تو پلشت را برای چه آفریده است؟!! و اگر میشد و اجازه داشتم بیش از این میگفتم و آنچه به حق سزاوارش هستی، به بیان می‌آوردم... وای من که با چون تویی و با مانندگان تویی هم عصرم...


یکروز بر علیه آنچه بوده‌ام و دیگرانی به من حقنه و تحمیل کرده‌اند قیام خواهم کرد و آنروز روزی است که من من خواهم بود.... و جشن بزرگ در راه است... من با خواست و اراده‌ی خودم و با اختیار تام و تمام...


از یکطرف افراط و از یکطرف تفریط..‌ خودش را روشنفکر و آزاداندیش و متفکر میداند و مست از باده غرور به همه چیز هتاکی میکند و با عبارات نچسب بگمان آنکه نمک‌پراکنی میکند، کام انسان را تلخ میکند... چه میتوان گفت به او؟! به او که خودش در اصولی‌ترین اخلاقیات مانده است، در اینکه از ادب و متانت به دور افتاده و حالت متکبرانه‌اش امر را بر او مشتبه کرده که با نگاهی از بالا به پایین همه چیز را به سخره بگیرد حتی..؛ البته هرچیز غیر از آنچه که او میداند و قبول دارد ...‌ چه میشود گفت؟... از آنسو تقید الکی به ظواهر و گرفتاری در مسائلی که خود زاییده و ساخته‌ی فکر بشری و متناسب با رفتار و شوون زندگی او و آداب و رسوم هر جامعه پیازداغش کم و بیش میشود.... نه آنچنان باری بهر جهت بودن و لاابالیگری و هتاکی و نه این چنین گرفتاربودن و ظاهرنگر بودن و خشک مغزی.. به که باید پناه برد؟ چه گناهی کردیم که آفریده شدیم؟!...... حرف ادب، متانت، وقار، احترام‌ه... بحث دین نیست.. اینکه تو با یک نفر هم مخالفی، مخالفتی داری نسبت به او هتاکی نکنی، جدل نکنی، به عقاید و آرای او جسارت نکنی.. حرف اینه.. یک عده انسان واقعا از سکنات و حرکات و حرف زدنشون میترسه چون واقعا معتقد به هیچ اصول و ضوابط ادبی و اخلاقی نیستند و بعضا نمیدونن خودشون رو... لازم نمیدونه اینکه ادب باید بکنه، بی‌احترامی نکنه بیحرمتی نکنه.. الحاصل چی بگم که دلم خونه از دست بعضی و مغزم در حال چرخیدن... یعنی واقعا فکر میکنی این منش و رفتارت پرستیژ خاصی بهت میده؟ از موضع کبر به سخره بگیری همه را؟! حاشا و کلا...


بدیش اینه میخوای با یه نفر قهر کنی ولی چون همه‌اش جلوی چشمته پشیمون میشی.. به این میگن هدررفت انرژی و ضایع‌شدن پتانسیل...


سختی دنیا هم همینه، ببینی و نخوای، بشنوی و محل نذاری، فکر کنی و خیالاتی نشی، آرزو داشته باشی و از واقعیت دور نشی.... باید به راه بیفتی بی خیال رسیدن و نرسیدن، انتخاب کنی بی ترس از دست دادن و شکست خوردن... اگر تونستی با این حقیقت کنار بیای و هم‌چنان شجاع باشی و پیش بری، با این دنیا و وضعیت وحشتناکی که همه‌مون در اون قرار گرفتیم، میتونم بهت بگم موفق شدی پسر، تو یه شاهکاری....

از سرما خوشم میاد هرچند بیشتر اذیتم میکنه...

تا رفتم‌ شروع به باریدن کرد، نم‌نم، گر گرفت، تند شد، میدیدن که رگهای چشمانش مبتلور میشوند، میدیدم و زیر باران ماندم هرچند نرقصیدم...


امشب به واسطه شنیدن اسم یک اثر از احسان‌خان‌خواجه‌امیری و شنیدنش ناگهان بی‌اختیار یاد آهنگی از او افتادم که گوش میدادم، بارها؛ بگمانم سه سال پیش بود، آری سه سال پیش که بنظرم همان موقع هم بیرون آمده بود.. ماه مبارک بود، تابستان بود و عادت شده بود که شبها را نخوابیم، البته نه تمامی اهل خانه، شاید بغیر از پدرم به نوعی، تا صبح بیدار باشم و بعد از نماز صبح تازه رحل اقامت در رختخواب بیفکنم و بکپم... خوابم نمیبرد بهرجهت؛ خوابم نمیبرد. با خودم فکر میکنم که آنموقع مگر چه شده بود، چرا همیشه خدا من غوطه‌ور در فکر و خیال بودم و نمیدانم هیجان و التهاب به نوعی. این عدم راحتی گاه گاه از کجا می‌آید؟ از ذهن سیال من یا از روح تشنگی‌ناپذیر من و یا آرمان‌طلبی و یا خیالاتی‌بودنم و یا احساس مسئولیت و اخلاقی بودن و یا احساسی و عاطفی بودن و یا تنها بودنم و یا ..... تا دوسه ساعت میشد بیدار میماندم، محو تغییر تاریکی، هوا روشن میشد، آفتاب ذره‌پروری میکرد و جلوه‌گری و همه در خواب و من غرق در حال و هوای خاصی که احساس میکردم و انگار موج بازی بر هر نت و حرف و حس این آهنگ خودم را به ناکجا میرساندم و بال و پر میگشودم و حقیقتا بال و پر میزدم... چرا همین یک آهنگ ولی خب گاهی یک آهنگ بهانه خوبی میشود برای پیاده‌کردن حال و هوای مناسب و ضروری تصویرسازی یک عرصه و شاخه و برگ دادن و هوایی شدن؛ حتی اگر شعر آن آنچنان به موقعیت و حالت تو ربط نداشته باشد... انسان است و روح و جسم و قلبی ناشناخته و عجیب.... اسم آهنگ احسان عشق دوم بود؛ امشب دوباره شنیدمش نه یکبار که چندبار؛ مرا برد به آنزمان و فهمیدم واقعا رنگ و بو و حال و هوای خاصی در ملودی و ترانه‌ آن و صدای خاص خود احسان است....


در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست، در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست... صراط مستقیم یکی است گرچه سبیل و طریقت هرکس متفاوت باشد.. و این همان است که در نماز میگویم اهدناالصراط‌المستقیم و گویند صراط مستقیم ولایت مولاامیرالمومنین و آل اوست که همان راه پیامبران الاهی است.... حرف من این نبود، حرف من این است که این بیت معنای ژرفی دارد، واقعا بیت گرانقیمت و عجیب و قابل تامل و بحث بنظرم آمد..‌ طریقت کدام است و از کجا بدانیم در طریقت راست قدم برمیداریم و سالک چه کسی است و چگونه است و اینکه هرچه پیش آید و به تعبیر من به سر او بیاید خیر است برای او، جالب است و دقیق نکته‌ای است و این گمراه نبودن آیا تنها برداشت ظاهری ما از این عبارت است که خب معلوم است در صراط مستقیم کسی گمراه نیست، یا اینکه با نظر به مصراع قبلش حائز حقیقت ویژه‌ای است و حرفهاست در همین خطاب ای دل که چرا دل مورد خطاب قرار گرفته است و و و .............