هنگامهی حیرانی است، خود را به که بسپاریم؟!.. دردا که هدر دادیم، آن ذات گرامی را..
- ۰ نظر
- ۰۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۳:۱۵
هنگامهی حیرانی است، خود را به که بسپاریم؟!.. دردا که هدر دادیم، آن ذات گرامی را..
همهمون یه گه واحدیم. هیچکس امامزاده نیست، اگر هم امامزادهای باشه بالای کوهه!
این چندتار مو که در ریشم تنیده است آبروی من است..این چندتار مویی که هرروز انگار یکی به تعدادشان اضافه میشود، در آینه خوب میبینمشان، گواه خوبی است که من هنوز سر خم نکردهام.. هنوز به ذلّت به پای این زمانهی غدّار نیفتادهام که بخواهم منّت هر دونپایهای را بکشم.. اگر غصّهای است برای خودم، اگر دردی است و اگر زخمی، نوش جانم، حلاوتی است بر کامم، شوری است در روحم، هر تار مو بال سپید فرشتهای است که به دورم میپیچد، من خوشبختم از این پیری زودرس و از این سوختن، پختهی خامیام که هر تار مو گواهی است بر سوختن پر سیمرغ، من متصّل به عالم کشفم، من زندهام هنوز و در برابر این زندگی استوار ماندهام مانند کوه و به هیچ نسیمی خواه از جانب یمن خواه از جانب دمشق دل خوش نکردهام.. چشم من نه به روبرو است و نه به پس، چشم من به آسمان است و هر تار مو گواه این است که ماهتر میشوم، به ماهم به عشقم نزدیکتر میشوم.. مرگ من در زندگی و جوانی من در پیری است و من به این شکستگی و این آینهی صادق افتخار میکنم!
به خدا گفتم اگر این روزهای که گرفتم امروز ثوابی دارد در پیشگاه تو هر چند کم، به مرتبهی بلند خوبانت از تو میخواهم حالم را خوب کنی، حال خوبی که هیچوقت دگرگون نشود و تا آخر عمرم به روشنی و تلالو و رنگروز اوّل بماند.. به جای ثواب یک روز روزهای که گرفتم حال خوب ابدی میخواهم، چه خوش اشتها و بچه عقل :) از خدا یعنی برنمیاد؟! چرا برنمیاد، این همه آرزوی مادّی کردیم، یکبار هم آرزوی روحی و دلی، بالاخره شعورمون رسید مشکل کار شاید یه چیز دیگه است، چیز کمیه این؟! خدا بر عقل و شعورت بیفزاید ای بچّه...
گاهی با خودم میگویم خوشا آنان که در زندگی تمام همشان یکچیز است، آن آهنگر، آن بزاز، آن نقّاش، آن نانوا و آن ورزشکار یک رشتهی خاص ورزشی ... آن رانندهای که تمام کاری که میکند گرفتن فرمان در دو دستش و راندن در جاده است.. سر و کلّه زدن با کلمات انسان را پیر میکند، هر دم دنیایی دیگر و غربتی نو و وحشتی جدید..
کدام در بزنم چاره از کجا جویم، که گشتهام ز غم و جور روزگار ملول... درست نوشتم حافظ شعرت رو؟! درست نوشتی حالم را چون!
یکساعت زندهایم، هزار ساعت مرده... یک دقیقه سرزندهایم، هزار سال آشفته.. یه لحظه آزادهایم، هزار روز برده... یکروز امیدواریم، هزار شب سر در گریبان.. زیر منگنه، پشت ماسک، عقب حسرت، نفس میکشیم و آرزوهای کوتاه و پستمان را نشخوار میکنیم..