مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

۶۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

هذا من فضل ربّی...
این حالت رو دیدی که در موقعیت نعمت و موفقیت میگن خدایا ممنونتم، مدیونتم خیلی دوستت دارم؟ من به این حالت افراد غبطه میخورم ولی یه سوال تو ذهنم مطرح میشه: آیا واقعا اونها اینقدر خدا رو قبول دارند و بهش ایمان دارند و دوستش دارند؟ آیا در شدت و بلا هم همینقدر بهش ایمان دارند و مخلصم چاکرم بهش میگن و به یادشن؟ آیا در وقت مصیبت و سختی ممنون خدا هستند؟ میگن ایولا میخوامت؟ یا لقلقه‌ی زبونشون مثل من میشه خدایا چرا من؟ مگه من چیکار کردم گناه من چی بود چرا اینطوری چرا اونطوری چرا حرفم رو گوش نمیدی تو خدای بدی هستی چرا فقط با من چرا پشتم رو خالی کردی چرا دستم رو نگرفتی تا کی بدبختی و بدشانسی چرا ما رو نمیبینی چرا رو سر ما میبارونی فقط گند میزنی به هیکل ما مگه پدرکشتگی داریم چرا چرا چرا...!

به راستی ما به کدام خدا ایمان داریم؟

روزهای خوش تکرار میشن غصه مخور.

_ آخه چرا مزخرف میگی؟! کدوم روز خوشی تکرار شده تا حالا؟ برای چی بشه، برای چی سمت ما بیاد اصن. تو دعا کن وضع از این بدتر نشه، دوقدم اونورتر ضدحالتر نباشه روز خوش پیشکش...


برای اینکه مغالطه نکنی، بهترین راه این است که سکوت کنی و اگر سکوت کنی سهمی از حقیقت نخواهی داشت...


خواب دیدم بهم زنگ‌زدی و با هم حرف زدیم؛ خودت رو معرفی کردی اوّل. باورم نمیشد صدات رو میشنوم، از شدت خوشحالی بعد از دوسه جمله از خواب بیدار شدم‌. گوشی‌ام رو نگاه کردم، شماره‌ی ناشناس، اما مثل همیشه یه غریبه بود. چطور زنگ زدی که شماره‌ات نیفتاده بود؟


وقتی میگوید: باران که می‌آید تو می‌آیی‌‌‌... منظورش این است که تو باعث آمدن بارانی، وقتی می‌آیی باران می‌آید.. باران قطرات احساس و عشق و شعر و لبخند و اشک و لطافت و عطر و محبت و خوشی و برکت و ...


یکبار خیلی وقت پیش، با رفیقی نشسته بودیم. حرف حافظ هم به میان آمد و بحث تفال به دیوان او. برایش تفالی زدم. در مقابل به او گفتم تو هم برای من تفال بزن. شعر خوبی آمد، شعری سراسر بهروزی و خوشی و یکی از شعرهای حافظ که معنای اصلی آن وصل است و دیدار.. گفتم حافظ است دیگر، نگاهی به تعبیر کرد و با حالت خاصی که خب ناخودآگاه بوده و بی‌منظور البته، گفت اینکه واقعا به حال و روز تو نمی‌آید.. او خب حال و روز شخصی و جزیی مرا نمیداند ولی خب کلیت حال و روز مرا میداند و به گوشش میرسد.. رفیق خوب من است و من هم خیلی دوستش دارم ولی خب، بحث رودروایسی نیست ولی خب انسان خوشایندش نیست نقاط ضعف، سرشکستگی یا نه اینها نه بعضی چیزهایش که امر شخصی هستند اینطور نمود کند که نتیجه‌ای جز سر به زیری‌اش نداشته باشد... بحث، هیچ...

 


اگر در چیزی محکوم به شکستی، شکستت را قبول کن تا اینگونه بر روی کاغذ یه شکست‌خورده باشی و نه یک شکست‌خورده‌ی واقعی...

در مجلسی هستم که اکثریّت مجهّز به عربیّت هستند و یک تهرانی و ایرانی اصیل در میان اعراب چه کند؟ (اعراب اونطوری نه‌ها، ایرانی و ایرانیزه، یا ایرانیان معرّب:)
...
این جلوی دندونام البته داخلش، درست محل اتصال با لثه احساس میکنم کنده شده یا برآمدگی خاصی پیدا کرده نمیدونم چیه مرضش دقیقا، هی نوک زبونم رو بهش میزنم اعصابم خرد میشه... سلامتی واقعا با همین یه ذره چیزها معنا پیدا میکنه و درست میشه...


اینکه میگه: آیندمو بی‌تو ندیده میفروشم... نه تنها زندگی بی تو را نمیخواهم و نمیتوانم تصور کنم و تحمل کنم که من بی تو میمیرم... و این سخنی بس تلخ و تاسفباری است که یک انسان میتواند بگوید... حالا همین یه جمله رو معلم دینی بازی دربیاریم بگیم منظور رو خدا بگیر، اوج عرفان نمیشه؟ :) حالا دیدی عشق و عرفان، قلب و عقل چقدر به هم نزدیکند و دور مینمایند و مینمایانند... به شوخی میگن یکی ابلیس رو در خواب دید. چهره‌ای موجه و قامت قبول قبول. گفت من فکر نمیکردم اینطور باشی؛ تصور میکردم شاخی، سمی داسی چنگالی دمی فلانی داشته باشی. جواب میده چیکار کنم، قلم دست دشمن‌ه.. :) حالا تو دقیق شو در این نکته که افتراق آن و اون چرا و از کجا؟ بخصوص این همه تبلور خشم و سختی و .. به اسم عقل از کجا و چرا...


وقتی میگه: کجای جاده برگردم مسیر اشتباهم را.. یعنی هنوز به راهی که میرود اندک باوری دارد یا از برگشتن و وصول به نتیجه و راه درست ناامید است و یا اصولا ترس دارد؟!