خدا رو شاهد میگیرم، یک ذره گزافه نمیگم، تنها حسی است که دارم، نه مسبّبش را چیزی میدانم نه کسی و نه حتی زمانه، اهمیّتی هم ندارد و برای من ندارد چه به سبب آنکه بیشتر همه چیز را از خودم میدانم، خودم را دخیل در سرنوشت خودم میدانم بیشتر از آنچه که زمانه بدانم، با چاشتی یک نگاه خودکمبینی که بعضی جاها پدر مرا درآورده و مرا محروم کرده است از خیلی چیزها و باعث شده افرادی مسلّط شوند بر امور که رقیبان نالایقی بودهاند حتی، چه از آن وجه که اصلا چه اهمیّتی دارد که چرا و چطور مگر درصدد حل مشکل برآیی که... آنقدر دلتنگم از همه چیز و همه کس، آنقدر دلگیر میشوم از همه چیز و همه کس که به خدا قسم برای من و روحم و جانم و تمام احساس و حسّاسیّتم امر خطیری است.. فقط به خدا پناه میبرم، خدا رو شاهد میگیرم و خاشعانه و خاضعانه به درگاهش رو میآورم و پناه میبرم به او از آفات و شرور زمان و بیشتر عزلت و سکوت را اختیار میکنم از برای در امان ماندن از خیلی چیزها، به علی مرتضی ادعایی هم نداشتم و ندارم، نه در برابر دیگران نه حتی برای خودم، خوشم با همین خاموشیها و انعزال از خیلی چیزها، به درد خیلی چیزها نمیخورم، به درد خیلی کسان هم نمیخورم، میدانم، ولی انسان است و محدودیّت، من همینکه انسان باشم و انسانی عمل کنم خیلی است، گلیم خودم را از غرقاب تباهی، به خصوص در این زمان وانفسا، بیرون بکشم کار بزرگی است.. چه عرض کنم، کسی که مرا باور ندارد، حرف مرا هم باور نمیکند و کسی که به استهزاء من قد علم میکند تنها یک چیز میتوانم به او بگویم، عزیز من تو خودت را خیلی دست بالا گرفتهای، گمان میکنی بینقصی که اینگونه دیگری را به زعم خودت و در خیال خودت و با عمل خودت کوچک میشماری و خرد میکنی؟! حاشا و کلا از غرور از خودفریبی... پناه میبرم به خدا، خدا شاهد است که از عاقبت کار خود نگرانم، برای آن من دیروز که آرزویش همجواری با صالحان و فرزانگان بود آن جایگاه والای در زمرهی خوبان بودن دور مینماید... پناه بر خدا، هزار بگویم الله یا الله، پناه بر تو، پناه بر تو از ترسها و وساوسی که آن به آن مثل خوره به جان آدمی نفوذ میکند و میوزد و از درون روح را تهی میکند و از حرکت وامیدارد... یاالله پناه بر تو از این همه تاریکی و سکوت دلگیر زیستن بی رویت بیپردهی جمال منوّر تو.. زیستن به وجود تو قیمت دارد، خودت را از این بندهی نالایق دریغ نکن و مرا به حال خودم طوفانوار وامگردان و مرا به نیش نگاه و زبان نامردمان امتحان نکن، یا الله مرا بر آنچه تو میخواهی راضی کن و مرا بینیاز کن از متظاهران و دغلپیشگان و از اخلاق و معرفت تهیمایگان و بیوفایان... پناه بر تو که من یقینا عزلت را برمیگزینم، آنگونه که بیندیشم به خودم و اعمالم و از گزند افکار و اعمالم همگان آسوده باشند و من در آرامش و متوجّه به عنایت تو و الطاف خاص خاص تو... پناه بر تو خدا از اینکه نامحرمان بشنوند و نابینایان ببینند و مردگان حس کنند چیزی را که من قادر به فهم آن نیستم حال آنکه محتاجترم بدان تا دیگران... یا الله، این کلمات را برای تو نوشتم، بیچشمداشت به یاری و لطف دیگری، بر صبرم، متانتم و بینش و بصیرتم بیفزا...
- ۱ نظر
- ۲۲ آبان ۹۹ ، ۰۰:۰۰