یاد اون نوبتی افتادم که ناپرهیزی کردم و رفتم به بوفه مرکزی دانشگاه صرفا برای اینکه عصرانهای بخورم و چشمم خورد به منو و آبهندوانه بستنیای که غریب میآمد ولی در آن گرما بدن میطلبید! گاهی چیزهای کوچک و به ظاهر دم دستی بعد از گذشت روزها پیشوند جزو معدود دستآویزهای آدمی و دلروشنیهایی که میبیند تجربه کرده است انگار...
- ۰ نظر
- ۳۱ تیر ۰۱ ، ۰۰:۰۰