مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

دلتنگی و نه تنگدلی

دوشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ق.ظ

دلم برای تو کودک دماغو تنگ شده است؛ برای تو که آسوده کلاس را با ادرار خود مفتخر مینمودی؛ دلم برای تو که با داستان پردازی استادانه ات خالی هایی میبستی که هیچ افسانه به خود ندیده است و منی که هم چنان ساده در باورکردن یا نکردن حرفهایت مردد بودم؛ دلم برای تندخوانی شعرهای اول دبستان، به مسابقه وارونه خوانی متن کتاب، دلم برای تو معلم داستان های قلی دوم دبستان تنگ شده؛ دلم برای تو ای اشتیاق هر هفته فوتبال بازی کردن و بردن تنگ شده؛ دلم برای دیررسیدن سرویس مدرسه و اندکی تشتک بازی تنگ شده....  دلم برای خنده معلم نغمه خوانی، برای اخم معلم ریاضی که بر سرمان داد میکشید و انواع حماقت از کودن و کالیو و غیره را پای تخته برایمان مینوشت و میگفت شما جزو کدامین گروهید؛ جزوه را بر سر ما پاره میکرد و لرزه بر انداممان می انداخت؛ دلم برای ابهت و استادی معلم علوم چهارم دبستان تنگ شده.... دلم برای رقابت بر سر داستان جنایی نوشتن با تو سوم دبستانی تنگ شده؛ دلم برای شورلت پدر دوستان دوقلویم که سرویس ما بود و صبح های اول دبستان به دنبالم می آمد تنگ شده؛ دوستم هنوز هم تنها کسی است که ساعت هفت صبح مرا صدا میکرد پارساپور و طنین صدایش در گوشم مانده...دلم برای پیرزن کوتاه قد رهگذر گاه به گاه کوچه مان تنگ شده که من سخت از او میترسیدم... دلم برای فروریختن سقف خانه مان بهنگام خواب که اندک فاصله ای داشت تا زندگی کودکی مرا متصل به مرگ پیران کند تنگ شده... دلم برای التهاب تکلیف نوشتن، به خوابهای طولانی عصرگاهی، دلم برای ترجمه کردن لغت زبان از دیکشنری تنگ شده.... دلم برای تو رفیق هرروزه راه گندمک خوردن تنگ شده..........

.........

دلم برای تمام آنان که دیده ام و لحظه ای باایشان هم صحبت بوده ام تنگ میشود؛ نمیدانم من اینگونه ام یا همه مانند من اینقدر حضور افراد برایشان پررنگ است؛ دلبستگی است یا وابستگی؟ هیچکدام ولی انگار هرکه می آید تکه ای از مرا با خود میبرد...

میشنوی؟ میبینی؟ میدانی؟ چه بسا آری که تو پنهان در جانی... عزت نفس در سکوت است؟ بزرگی در صبر؟ من آنچنانم که بلد نیستم؛ هستم ولی هم چنان نیستم....

شاید آنزمان که گردوغبار فرونشیند، عیار چهره ها بهتر نمایان شود....

دلم برای تخیل ناب شعرخواندن تنگ میشود؛ تصور تهی از واقعیت، نگاه بیگانه با ترس، رویای خالی از وهم...

زندگی یعنی کنارآمدن؟ جلورفتن؟ بالارفتن؟ عقب نماندن و به عقب نرفتن؟ زندگی یعنی پذیرفتن یا پذیراشدن؟ زندگی یعنی نمردن و زنده ماندن؟ زندگی یعنی احساس و فکر کردن؟ زندگی یعنی درعین درقفس بودن پرواز کردن؟ زندگی یعنی ...های بی انتهای بودن؟ زندگی یعنی واکندن و وانشدن و جاشدن عظمت روح درتنگنای تن و بیجانشدن؟....

دلم تنگ شده است؛ دلم تنگ میشود... دلتنگی و نه تنگدلی ... (باه دارا کوه بی اوه)

چه میدهد و چه می افزاید و چه میرباید و چه میکاهد...؟

بیش از این نتوان گفت که کمتر از این خواهی شنید... دست قلم بسته است...

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی