مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

۴۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

همه این شبکه‌های اجتماعی رو پاک میکنم... حتی شاید این وبلاگ هم پاک... درد دارد ولی برای من که دردمندم وجود اینها هم چیزی رو عوض نمیکند... میروم در خلوتم و فراموش‌شدن را آغاز میکنم... برای من که بیخبرم، اطمینان و یقین به اینکه بیخبر هستم و بیخبر هم خواهم بود شاید تسکینی باشد... تنها ترسم این است که به چیزهایی پشت پا بزنم که دیگر چیزی از من نماند و آنوقت با مصطفایی روبرو بشوم که برایم به شدت غریبه است؛ وضعیت وحشتناکی است، خدا به دادم برسد، به داد همه ما برسد.. چقدر این زندگی.. پیش از این فکر میکردم اما به وضوح امروز میبینم‌ که چقدر در کمال مسخره بودن وحشتناک است.. هیچ چیز به دستهایم نیست و چیزی قوت قلبم نیست، انگار برای همیشه اینچنین همه چیز سرد و خاکستری بوده است... بالاخره آفرینش چندمهره‌ی سوخته هم میخواهد، بی‌اعتنا از کنار سیاهی عبور میکند نور...

به دو چیز در این زمان نیاز داری: یاور... باور... 

امان از چشم(زخم)، امان... دیدم که میگم... کار بداء میکنه گاه.. کار بلا...

کسی به دیدارتان می‌آید و از غم‌ها رهایی‌تان میبخشد... همیشه همین را میگوید، ولی...

...

شب‌افروز؛ محمّد اصفهانی

و خب در قاعده دنیا این هم هست که بعضی‌ها هم با دیدن شکستن و خردشدن تو اعتماد به نفس پیدا میکنند و راه ترقی را میپیمایند...

فکر کنم تو نیز مرا نمیخواهی، اگر میخواستی نمیگذاشتی گرفتار چنین چیزی بشوم...

تو صف نانوایی وایسادم. چیزی تا لحظات ملکوتی نمانده است.دونفر جلوی من ایستاده‌اند. شاطر که جوانی کم‌سن و سال است چند نانی که پخته است را از تنور در حال حرکت در می‌آورد و به سمت میز مومنان می‌آورد. آقایی که جلوی من است یک قدم آنطرف و یک قدم به جلو و سپس یکقدم به اینطرف برمیدارد. دست به سمت نان میبرد تا دست شاطر برنگردد. اون یکی آقا که جلوی او بوده است یکجوریش میشود و بگمان اینکه این بنده خدا در صف زده و حق او را پایمال کرده است لب به گلایه و اعتراض میگشاید. این بنده خدا در جوابش میگوید آقا قضاوت نکن؛ تو نان ساده مگر نمیخواهی؟ من هم نان کنجدی میخواهم، اینها هم که کنجدی است، قضاوت نکن. مد شده است دیگر. به قول حسین کلهر پس فرق ما با حیوانات تک یاخته‌ها و جمادات در چیست؟ انسان ناگزیر از قضاوت است. آنچه مذموم است قضاوت اشتباه و عجولانه و با پیش‌داوری و به هرقیمتی و جانبدارانه و به دور از انصاف است. حالا. نمیدانم‌ باز چه میشود که بحث کوتاهی درمیگیرد و اینبار البته آن یارو جلویی به این آقای عقبیش برمیگردد میگوید قضاوت نکن. من رو که میگویی از این همه بچه‌بازی و فشاری که به عزیزان آمده خنده‌ام میگیرد و با خودم میگویم اگر یکی از همین دونفر بی‌اعصاب این خنده کم رمق و بی‌زور مرا ببینند چه میگویند؟! بعید است باز بگویند قضاوت نکن، یک مشت به دماغم حواله میدهند... :))

چه کسی زیانکارتر از من است که جز از دست دادن چیزی به دست نیاوردم... 

تنهایی یعنی اینکه آهنگ تا حالا عاشق شدی بنیامین رو که قبلا گوش میدادم را الان گوش بدهم و آسمان بر سرم آوار شود و آب بشوم و به دل زمین بروم...

همیشه یکی از آرزوها و دغدغه‌های اساسی ادبی من تشکیل یک حلقه ادبی بوده است. البته معیارهایی برای خودم معین کرده‌ام ولی ترجیح میدادم خود به خود اتفاق بیفتد و با چند رفیق پای کار و باحال و اهل شعر و ادب آغاز کنم. اسمش را هم معین کرده‌ام گوشه ذهنم که آب بخورد. احتمالا این فرض برای خودم بماند اما به نظرم آمد که اگر نگفته‌ام تا بحال، بگویم...