مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

۱۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

ایمان تا کمال نیابد متممش دنیا خواهد بود.. پس ببین که چه وضع بغرنجی خواهد شد برای تو که میگیریزی و در نقصان ابدی خواهی ماند...

من به فرصتهای به دست نیامده فکر نمیکنم، من به سرمایه‌های از دست رفته فکر میکنم...

در موقعیتی قرار دارم که حاضرم شماتت بشوم اما نصیحت نه...

آنقدر در تاریکی مانده‌ای که اگر خورشید هم به کلبه‌ات ناگاه با سبدی از گل سرخ سر بزند او را باور نخواهی کرد، بر سرش فریاد خواهی کشید و طردش خواهی کرد... آنقدر به در و دیوار زل زده‌ای و خیره‌ مانده‌ای که اگر پنجره‌ای هم به سوی وسعت دشت فردا گشوده شود، پروانه نخواهی شد و تنها در قالب کوزه سفالی لب پریده‌ی لب پنجره به ترک خوردن ادامه خواهی داد... آنقدر خود را سفت و محکم گرفته‌ای و در خود جمع شده‌ای در این سرمای سوزناک بی‌مهری‌ها و بی‌مروتی‌ها که اگر آغوشی گرم از بخت به مهر و عطوفت جلویت سبز شود، لرزه بر تنت بیشتر خواهد افتاد و صورت زرد و چشمان از شرمندگی و انتظار آب شده‌ات را لایق عطر تن خوشبختی هم نخواهی دانست..‌ به راستی برای چنین حالت زاری، برای تو که تردیدوار به آمدن نوید مینگری، چه معجزه‌ای باید رخ دهد که تو نقاب از ترس و یاس بگشایی؟!...

برای حرف حق باید تاوان داد اما من ترجیح میدهم بجای توضیح به کس و ناکس جانم را بدهم؛ جان دادن راحتتر از سر و کله‌زدن با فهم و نفهمی آدمهاست...

یکی از دوستان پست گذاشته از فوت یک فرد مجعول که اون هم قصه‌ داره پشتش که بعضی دوستان از پسرا میدونند و در جریانند و خب اصلا چیز باادبی‌ای نیست که من بخوام اینجا بگم.. حالا غیر از اون دوسه نفر از پسرا که در جریانند و فقط دارن جو میدن، بقیه هم شروع میکنن به ابراز همدردی.. نمیدونم واقعا، فقط میخوام بگم فاصله بین امر حقیقی و جعلی همینقدر کمه و ما چقدر ساده و زودباوریم... یعنی تو که همدردی میکنی، تو این قبر مرده نیست، اصلا کسی به این اسم نیست و این فرد شما رو سر کار گذاشته اما شما که خبر نداری.. این فرد هم کار خودش رو میکنه و کامنتها رو میبینه و کم‌کم یه چیز مسخره جدی میشه و یه چیز دروغ واقعی قلمداد میشه و داستان الکی بزرگ میشه.....

هارت و هورت میکنه ها، زیاد هم میکنه ولی تو دلش هیچی نیست بخدا...

نه اینکه ترسی به دل نداشتم، انسان محتاطی بودم...‌ ولی حالا از ریسمون سیاه و سفید هم میترسم...

تا احترام متقابل برپا بود حرف از سود و زیان و لطف و التفات و پاسخ خوبی خوبی است خیلی جایی نداشت، حال که قرار بر بی‌انصافی و کم‌لطفی و بی‌مهری است گمان نکنید که رفتار بر همان نسق قبلی است، بزرگواران و خودبزرگ‌پنداران بیش از این لیلی به لالای شما گذاشته نخواهد شد..‌ دیگر به هیچکس و هیچکدومتان باج نخواهم داد، حتی از روی مرام... دیگه اینقدرا هم دمم گرم نیست، خودم یخم سردم نیاز به دلگرمی دارم، شما جوجه فوکولی‌های زمستانی چی میگید آخه...

هرچند از دست بعضیاتون ناراحتم اما شبانه‌روز براتون دعا کردم، لااقل یکبار قبل خواب... خدا شاهد است دعا میکنم سلامتی رو محافظت او شادی‌تان دوری غم‌های دنیا از دلتون طول عمر خودتون و عزیزانتون و عزت و برکت و حسن عاقبت و معرفت و... و یک دعا که دلهامون به هم نزدیکتر بشه و مهربونتر و اخلاقمون با هم نیکوتر... هیچ ناراحتی به دل ندارم، از دست هیچکس ناراحت نیستم، یعنی خودم هم نگذاشتم چیزی در من تغییر کند و ته‌نشین شود، از هیچکس کینه به دل ندارم، اما انگار به خودم برگرداندم همه چیز را، انگار کمی هم با تمام مراقبتم سماجت ورزیده و رنگ داده خاکستری غصه به ضمیر خوش‌بینم.. نه من اهل کینه‌ورزیدن نیست، از این بابت خوشحالم؛ خدایا من رو بر همین طریق ثابت قدم نگهدار... القصه میخواستم بگویم همه ما تنهاییم و با دوست داشتن دنیا زشتتر نخواهد شد، کردن هر کاری برای تحمل‌پذیرتر شدن زندگی در دنیا بگمان درست نیست، ولی خب شاید بشه یه کاریش کرد این تنهایی دردآلوده‌مان.. دلمون رو بدیم به خدای آسمانها و یه نگاه به آسمون بندازیم و بسم‌الله بگیم و دست و رومون از کدورت بشوییم... شاید وقت آن است که خیلی چیزها را ببخشم، ببخشیم به خودم و خودمون و نه یکبار که مداوم، مکرر.. یاحق

هیچوقت انتظار نداشته باشید انسانها تا ابد در کنارتان بایستند، آنچنان وابسته‌شان نشوید، دلبسته محبتها و مهرها و توجهات و عنایات نیم‌خورده‌شان نشوید، چون اگر روزی ساعتی دنگ‌شان گرفت که ردا از گرد و خاک حضورتان بتکانند و بروند تا سیاحت کنند، احساس‌تان و تشخص‌تان متزلزل نشود.. به طور کل انسانها تا وقتی بهتان اهمیت میدهند که نیازی از نیازهایشان را برآورده کنید یا بخندانیشان یا سود و منفعتی از قبل شما بخورند یا به شهرتی برسند، وگرنه هیچ چیزی آنها را بر این نمیدارد که وفادارانه در کنارتان بمانند نه که وفادارانه که بگویم وفاداری برای آشنایان است، از غریبه‌ها اندک انتظار بی‌توجهی و نمدان‌شکنی و بی‌احساسی هم انسان نخواهد داشت... انسان نه آشنا میشناسد و نه غریبه، این را بواسطه اتفاقی که امروز برایم برای بار دوم افتاد میگویم.. درهرصورت همه اینها دست به دست هم میدهند که من را به این مطلب سوق دهد که دیده را باید فروبست، گوش‌ها را با دو کف دست گرفت و زبان در کام گرفت تا پرتو نور در فضا مشهود باشد و رویت روح از پشت آبگینه خیال متجلی باشد... القصه همه چیز باید یواشکی باشد، گوش شیطان کر اصلن، آسته برو آسته بیا تا ...همه احساسات هم در خفا چون به قول شاملو چراغ را در پستو نهان باید کرد چون کشته خواهد شد؛ به دست بیخاصیتی لحظه‌‌ای نتپیدن و ندیدن... پس اگر مهر است بی چشمداشت و بر باقی حالات و احوالات هم چشم بستن، بی چشمداشت همه چیز، اصولا دیدن به کار نمی‌آید چون چشم یعنی تعلق... ممنون، دیگر به هیچکس اعتماد ندارم و نخواهم کرد، به هیچکس..‌ چندبار باید دلم بشکنه تا بفهمم اینجا دنیاست، ناز کسی رو نمیخره...