زمان قفل میکند، آن نگاهها، آن حرفها، آن تصویرها، قابها، ترکیب آدمها.. دیگر هیچ چیز به سابق برنمیگردد..
وقتی سمت کشو رفتم تا چیزی برای پوشیدن پیدا کنم، تنها یک تیشرت مشکی برای پوشیدن به نظرم آمد، امّا تعلّل کردم و گوشهای گذاشتمش؛ چنددقیقه بعد که خبر را شنیدم دیدم انگار زمان که برسد اینگونه میشود، حالیات میشود رفتن..
- ۰ نظر
- ۳۰ آذر ۰۱ ، ۰۰:۰۰