مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

دوستش دارم

چهارشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۲۳ ب.ظ
عشق چیست؟ هیچ چیز... نشانه ای دارد علامتی دارد؟ وقتی معلوم نیست از کجا بدانیم نشانه ای که میبینیم از عشق است... عشق کشک است؟ آش است دوغ است؟ ما به عشق از منظر عاشق مینگریم یا از کیفیت عشق به عاشق میرسیم؟ چه فرقی میکند این احتمالات و بافتن ها... وقتی درد بیاید زبان از تکلم می افتد.. مگر حیرت و سرگشتگی را از علایم عاشقی نمیدانند؟ مگر از حیرت نجوای عاقلانه برون آید؟ از حالت حیرت مگر جز حیرت برون آید؟ چه باید گفت؟ اگر عطار میگوید اگر مولوی میگوید اگر سنایی میگوید حافظ و سعدی میگوید، چه میگویند چه میخوانیم که سرگشته میشویم و سر از پا نشناخته دل به آوای همایون آوازخوان بلبل صفت میدهیم؟ ما چه میفهمیم از آینه شعر؟ کلامم را خلاصه کردم و میخواهم از این نیز جلوتر روم... بسیار سخن بود و بسیار حرف و بسیار شعرنغز که از ساحت چشمانم پرمیگیرد و به آسمان خیال آرام میگیرد نه آرام که مشتاقانه جان میبازد... از خدا میخواهم فرصتی را که دست به قلم ببرم و وجودم را به خامه دهم و جان ببازم.. خدایا تو میدانی من چقدر مشتاقم به آن هنگام و خدای من ای مهربانترین همراه همیشگی من؛ چشم آغشته به اشکم، قلب غرقه به خونم و این سر آشفته از پریشانی خیال و این بودن متمایل به نیستی و این سینه آلوده از درد خواستن و و و ... مگر جز تو کسی را میشناسد؟ اما تو کیستی در این غریبانه هنگام بودن ای عزیز من بگذار در آغوشت بگیرد دستانی که از بهت تنهایی میلرزد؛ این پایی که از توان افتاده در تالاب دویدن های نافرجام، هنوز که هنوز رمقی از دوست داشتنت بیتابش میکند... لب  فرومیبندم و ناگفته میگویم آنچه مهلت گفتن نیافت و فریاد میزنم آنچه را که به زبان آمد و از قلم سربرنتافت ای همه نوشته و نانوشته تو....
عشق چیست و عاشق کیست ؟....
 من آنچه ادراک کرده ام از تجلی آینه ادبیات و آنچه احساس کرده ام از حیات ممکنات ، عشق را با همه گنگی اش و بی معنایی اش در این سه عبارت خلاصه میکنم:


دوست داشتنی 1) بی دلیل ( یا بهتر بگویم در ساحت ظاهر بی بهانه ... این عبارت دقیق و عمیق جای اندیشه و تفسیر دارد و حوصله مختصرگویی نیز نیست...)

2) بی اندازه

3) بی چشم داشت ....

که عشق معنی لایعنی
که عشق یعنی سکوت یعنی حیرت یعنی فنا یعنی ...

سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت...

در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید
زآنکه آن جا جمله اعضاء چشم باید بود و گوش...

حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد...

السلام والسلام
  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی