محرم محتشم
""... بر این فقیر نامه آن محتشم بخوان ، با این گدا حکایت آن پادشا بگو
ما محرمان خلوت انسیم غم مخور ، با یار آشنا سخن آشنا بگو
دلها (جانها) ز دام زلف چو بر خاک میفشاند ، بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو
هر کس که گفت خاک در دوست توتیاست ، گو این سخن معاینه در چشم ما بگو ..."" جناب حافظ (رحمه الله)
1( *"" آب از جبین رود تا دریا روان کرد / کوه از پی اش آمد زبان آتشفشان کرد
برگ طلب افتاد از دست درختان / دشت شقایق سرخ شد رویش عیان کرد
کوه صفا با دشت یکرنگی یکی شد / ذبحی چو ناقه از جگر قربان جان کرد
از تپه های موی او موجی برآمد / ساحل به ساحل هر بیابان آسمان کرد
هوهو گرفت از باد لرزان دست باران / ابری ز حجب عشق آمد مه نهان کرد
پیکرنمای صوت او چون گل برآشفت / گل خانه ای از مهر نقش جاودان کرد
از آنزمان بر درب کعبه چشم دوزند / شاید پناهش عاشقان را میهمان کرد
خورشیدی از آتش نمیخواهد دل من / چشمان ابراهیمی ات دل بوستان کرد... ""
........................................
2( *"" نام تو مصداق خوبی های بستان و چمن / نام تو نام تمام اخم های بت شکن
نام تو تنها نشان بیرق مردانگی / نام تو تسخیر جاویدان دریای سخن
پر فضا از خنده مستانه آلاله ها / نام تو تنها دلیل غیرت سرخ دهن
نام تو روشنگر تاریکی اندیشه ها / جبهه میگیرد به پشت سایه آماج فتن
نام تو جوهر عنان ، گوهرنشان ، آتشفشان / نام تو حصر سکوت انتظار قلب من
نام تو پرواز دل ، شوق وصال تا خدا / شد شکفته زیر پایت روی ماه یاسمن
رقص مرغان هوایی در مسیر کائنات / جان بگیرد مرده باری تازه میگردد کفن
ساده میزد چهچهه از منبر گیسوی تو / عین چشمه، عین بلبل نغمه میخواند زغن
بال رویایی بگیرد نفس والا روی تن / گوش احساسم بگیرد نقش روی پیرهن
لب ببندد واژه های روشن پروانگی / بیقرار باغ خورشیدی که او دارد وطن ...
.......................................
3(*"" میلرزد از گیسوی تو چشمان من ایمان من / شاید که آرامم کند دستان تو دستان من
زخمی زنی بر چشم من تا کج نگردد محملم / اشکم اگر سرخ هم شود رویان شود بر جان من
رخ گر تو پنهان میکنی بر دل هویدا میشود / بی پرده حسن منظرت، بر پرده امکان من
عشقم شود آتشفشان، شعله کشد تا آسمان / هر طائری تا کهکشان نجوا کند انسان من
از قهر بگشایی دهن، از غمزه هایت ای سمن / نم نم نمک میپروری بر قرص های نان من
من ، تن ، بسم باشد دگر ، با شاخه های بی ثمر / باری، مگر باری به بر، برگم دهد جانان من
جامی بزن بر ما شها ، ای اختر بزم سما / شوری که بستاند بقا ، فانی کند سامان من
آغوش گرمت دشت پر، یادش شرر آرد به سر / اشک شقایق را نگر رنگین کند دامان من
یارا به یاری یار شو ، پس آنزمان بیدار شو / از غافلی بیزار شو ، در جرگه یاران من ...
...........
هر سه از چیزهای جوششی و بی کله گی و کهنه من است ... بدون روتوش ؛ صادره در دوران دور ولی نزدیک...
"" جبین رود "" * "" نام تو "" * "" گیسوی تو ""
- ۹۶/۰۲/۰۴