اوهام پاتخته ای
دیشب برای خودم فکر میکردم دقیقه ها و با خودم مباحثه و محاوره و حتی مجادله میکردم... درباب جبر و اختیار و مدلی که ترسیم کردم و اثبات و ردش را بررسی نمودم... حوصله نوشتن آنهمه حرف نیست فقط برای اینکه یادم نرود: مدل استاد و شاگرد
گاهی آنقدر فکر در ذهنم تلمبار میشود که کله ام در حالت انفجار قرار میگیرد ؛ یکجایی باید حرف زد حتی اگر شده به خلوت با خود... بزرگترین نیاز این روزها هم سخن و هم صحبت است ؛ گاهی میخواهم دیواری گلدانی دری چیزی با من هم صحبت شود فرقی نمیکند ؛ حتی به این هم فکر میکنم که چرا این هم صحبت خود خدا نباشد؟! چرا مگر نشدنی است همانطور که با حضرت موسی در طور سخن میگفت؟ من که میخواهم او نیز میتواند پس چرا نشود؟ اما زهی سادگی که انسان را به خیال باطل می افکند... اما من هم چنان در تلاشم که لال نشوم؛ هر چند چون لاله داغدار شوم ؛ ملالی نیست جز دوری تو...
- ۹۶/۰۲/۱۵