آقای گلبرگیان
میگفتند تئاتر خوانده ؛ انصافا هنرمند بود ؛ حرکاتی که در حرکت دستانش و قر بدنش انجام میداد بچه ها را بر این داشته بود که چون او این حرکات را انجام دهند ؛ در نمازخانه بعد از نماز برایمان داستان میگفت ؛ داستانهایی خودپرداخته و همراه با تقلید صدا ؛ حتی جالب است بدانید درس ریاضی را هم همراه با همین لطایف و شیرین کاری ها یادمان میداد ، مثلا اینکه علامت تقسیم چطوری به وجود آمده ؛ قصه هایی ساختگی ترتیب میداد و ما نیز با تمام جان و دل گوش میدادیم .... وقتی برای اولین بار ناظم مرا که در روز اول سال تحصیلی در ابتدای ورود به مدرسه جدید بعد از صف مراسم نمیدانستم چه کنم، به کلاس او رهنمون کرد گمان نمیکردم در سال سوم دبستان یکی از دوست داشتنی ترین و بهترین معلمان زندگی ام را خواهم دید... حکایت از آن روزها و از او فراوان دارم ... روزی با توجه گرفتن از ما به دیوار زیر ساعت با کف دست کوبید و با بیان جدی و مشفقانه خطاب به همه ما شاگردانش گفت: این ضرب را به یاد داشته باشید؛ گذران عمر را ببینید و به هوش باشید؛ و هنوز آن ضرب و آن ندا درگوشم طنین انداز است.... به من میگفت آقای گلبرگیان حالا برای چه نمیگویم گفتن هم ندارد ، چیز بدی نیست ولی از سر محبت و مهر... هر کجا هست ، او و خانواده و عزیزانش موفق و سرزنده و سلامت باشند... و اما ....
- ۹۶/۰۲/۱۷