مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

ارزشش

دوشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۳۴ ب.ظ

+ هر چیزی یه قیمتی داره...

- خب

+ خب ما برای اینکه اون چیز رو به دست بیاریم و داشته باشیم باید قیمتش رو بپردازیم..

_ هیچ چیزی مفتی نیست خب

+ ولی اون قیمت رو کی روی اون چیز میذاره؟

_ خب صاحبش مالکش اون کسی که اون چیز برای اونه

+ اون از کجا مالک اون چیزه؟

_ از اون جایی که تو مالک چیزای دیگه ای هستی و اون نیست

+ خب اینطوری سوال من تقویت شد که... ولی خب یه چیزایی هم هستن که مالک ندارن ولی قیمت دارن و یه چیزایی هستن که مالک دارن ولی قیمت ندارن و یه چیزایی هستن که نه مالک دارن و نه قیمت...

_ پیچیده شد... بر فرض صحت این تقسیم بندی بیشتر توضیح بده... مثال بزن

+ امیدوارم این مثالها کمک کننده باشه؛ چیزی ه که الآن به ذهنم اومد : مثلا گنج؛ گنجی که تو یه خرابه است و الان صاحبی نداره ولی خب خیلی قیمتی... اما جان آدمی؛ مالک داره ولی نمیشه براش قیمتی متصور بود.. اما زباله؛ نه قیمتی داره و نه مالکی

_ حقیقت اینه که مثالهایی که زدی قابل مناقشه است؛ مثلا گنح وقتی پیدا میشه مالک خواهد داشت؛ تازه تو فقط میدونی قیمتی ه یعنی ارزشمنده ولی هنوز قیمتی برای اون چه بسا قرار داده نشده باشه؛اما نسبت به جان آدمی؛ چرا قیمت رو صرفا معادل اسکناس و پول و از این چیزها میدونی؛ قیمت مدنظر تو یک معنای خاص اعتباری از قیمت ه؛ آیا قیمت جان آدمی نمیتواند کمال ، شرف ، آبرو و... و حتی بهشت و رسیدن به خدا باشه؟ و نسبت به زباله؛ بعضی زباله ها قابل بازیافتند و میتونن ارزش پیدا کنن؛ هم چنین وقتی یه نفر یه چیزی رو به عنوان آشغال رها میکنه، هر کسی اگر اون رو برداره و بخواد استفاده کنه مالکش خواهد بود و...

+ قیمت یعنی چیزی که در عوض پرداخت اون مقدار مشخص ما بتونیم مالک اون چیز بشیم؛ تو اینجا منظورت ارزش جان آدمی است و چیزی است که آدمی در قبال به دست آوردن اون از جانش بگذره

_ خب اصولا معنای لفظی قیمت میشه ارزش؛ مانند اینکه قیمه(قیمت) کل امرء ما یعلم؛ یعنی ارزش آدمی به مقدار دانایی اوست یا مانند این عبارات... پس قیمت یعنی ارزش؛ حالا اینکه ما میگیم باید برای این لباس دوریال بدی به خاطر اینه که بتونیم اموال همدیگر رو تبادل کنیم و مالک اون چیزها و بهره مند از منافعشون بشیم؛ پس ارزش یه لباس دستبافی که مادربزرگت بران بافته فقط اون دوریالی نیست که رویش قیمت میگذارد تا بفروشد و پولی به دست بیاورد و معیشت خویش را مدیریت کند؛ ارزش واقعی اون میتونه ساعاتهایی باشه که او عاشقانه و با نفس گرم و مهربونش مشغول بافتن اون لباس بوده...

+ سکوت

_سکوت

+حرفای جالبی ه قابل تامل ه... فکر کنم از این بعد بازهم ذهنم رو بیشتر و بیشتر مشغول کنه

_ اووووم

+ اما یه چیزی تو این فکرکردنا به ذهنم اومد؟

_ چه خوب، چی؟

+ دل آدمی چه جوری ه؟ مالکش کیه قیمتش چقدره... اصلن فروختنی هست، اگر مالک داره تحت تملک و تعرض میتونه قرار بگیره؛ بهای یه دل چقدره، میشه یه دل رو نشان کرد و خواست و داشت؟ اصلن یه حرفی، یه چیزی که دیده نمیشه حکمش چطوریه؟ شاید بشه علم و فناوری رو مثال زد، تو علمت رو در اختیار شاگرد و یه کاری قرار میدی و در عوض حقوق میگیری؛ این یعنی خرید و فروش علم؟ تازه علم هم تا عینیت پیدا نکنه و تحقق در عالم خارج نداشته باشه و ... اصولا ارزشی داره...

_ وایسا بابا کجا میری؟! این بحثای کشکی ساده ای که نیست؛ خیلی لطیف و مشتی ه... لااقل بذار یه ذره بیشتر فکر کنیم...

+ باشه


  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی