دیدی؟!
نمیگویم وحشتناک است تا وحشت برت ندارد.. عزیز من! در درون همه ما وروجکی است که هرلحظه انگار میخواهد خودش را از قلهای به پرواز درآورد؛ نمیگویم به ته دره پرت کند تا وحشت برت ندارد... میدانی چرا؟ میتوانی تصور کنی که چرا و چطور اینطور میشود؟ جواب شاید دوکلمه باشد: یاس، ترس....
یاس و ترس هردو ریشه درگذشته دارند و نگاه به آینده، اما این یاس است که تو را به ترس می اندازد، پرتابت میکند به آغوش اضطراب و میدانی یاس از کجا میجوشد و چشمه زندگانی آدمی را گلآلود میکند؟ از جهل؛... و امان از جهل که قصهاش مفصل است...
عزیزمن! ایمان به دوچیز میتواند تو را از ورطه هلاکت برهاند؛ این را خالصانه و صادقانه میگویم و تو از روی مهر و وفا و بزرگواری بشنو: ایمان به داشتههایت و ایمان به نداشههایت... تو باید همان اندازه که قدر داشتنه هایت را میدانی، اهمیت نداشتههایت را نیز بدانی... نداشتن ضعف نیست، خللی در وجود تو ایجاد نمیکند، یعنی طبیعت نداشتن این نیست بلکه آنچیزی که تو را به ورطه آمال دور و نهایتا پژمردگی خیال و ضعف نیت و فروماندن از خودشناسی و غفلت از هدف والای زندگی میکند، وهمانگاری لزوم داشتن نداشته هاست....
باور کن، باور کن... اگر عالمی ماورای این دنیا نباشد و دست به انکار وجود مهربان مقتدر بزنی، دور از انتظار نیست که از بشر دوپا هرچه میشود و نمیشود سر بزند... آخر برای چه؟... باور به زندگی محدود به حیوانیتی که نهایتش پوسیدگی در خاک است از انسان چه موجود بیارزش و پست و حقیری میسازد...
سخنم را قطع میکنم که سخت خسته ام... خدایا! سایه شوم وهم ترس و یاس را از سر ما بندگان نیازمند بیپناه و ضعیفت بردار و دور کن و دور کن هرآنچه بوی زردی و خمولی میدهد و نشاط و سبزبودن اندیشه را بدل به عادت شکستگی تکرار و از همگسستگی اهمیت شادمانه زیستن میکند... زندگی مبارزهای همیشگی است، پس جنگنجویی حاضریراق را میطلبد.. باید پیوسته نواندیشید و فعالانه عمل کرد....
و امان از شعار و کلمات ثقیل... والسلام
- ۹۶/۰۸/۰۸