خونت رو کثیف نکن، سرخش قشنگتره
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است، کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست...
کاش همین الان الساعه اهل دلی بود، این غزل رو با هم میخواندیم و شرح و تفسیر میکردیم.. حال میکردیم، در حالت استغراق و اوج بیخیالی... سیگار پشت چایی، چایی پشت سیگار.. کاش لااقل در طویلهای به دنیا میاومدم که مثل خودم دوتا گاو و گوسالهای بودند؛ بز اخفشی اون گوشه، ما ما میکردم و اون برگ نشخوار میکرد... حیف... اونطرف که هیچ،تمام الفاتحه، خودمونیم و خودمون، بقیه هم چیکار میتونن بکنن برامون؟ فوقش بیان دم خاکمون دوتا اشک و آه و جز جیگر زدن و ورق زدن خاطرات، اگه اهل خدا و پیغمبر و این حرفا هم باشند دوجمله قرآنی دعایی بخونند و همین... وگرنه چی؟ یه پستی پیامی تسلیتی و الباقی الحاق شخص متوفی به گنجینه خاطرات... این حقیقت داره به مولا؛ نزدیکترین افرادمون هم میمیرند و ما کاری نمیتونیم بکنیم، یه خنجر به قلبمون زده میشه و همین.. باز روز از نو روزی از نو، زنده از خواب بیدار میشیم تا حضرت عزراییل اون عنایت خاصه رو به ما هم بکنه.. خب میصرفه؟ چی میگم صنار شی تو بساطم نیست که بخوام با ناله سودا کنم... آشم رو هم بزنی سر وجبی روغن نداره که عیشم رو بسازه.. کلاغا از سر شاخهها پریدند رفتند، تو آسمونم یه ستاره هم پیدا نمیشه... هفت دست آرزو و مشکل و دغدغه امان از یه کاسه خالی امیدوارکننده که حالا نیمکاسه هم زیرش باشه... بابا حرف اینه، حرف اینه؟ نیست... مغزم داره میترکه...
- ۹۶/۱۰/۰۵