هزارسودای بیصدا و باصدا در سر
پدرم میگن: خداروشکر این بچهها یک ذره دلشوره درس ندارند، رو به مادرم که: یعنی این بچهها یکذره دلشوره درس خوندن ندارند؟ هیچکدومشون!!... هردو به طعنه ریز و ملیح، یعنی به قصد تنبه ما و شاید تنبیه کلامی ما.... اگه باشم و بشه میگم آخه دلشوره که کلمه خوبی نیست، دلشورهداشتن چیز خوبی نیست، اصلن انرژی منفیه، نباید تلقینش کرد... البته خودم هم میدونم که سر لفظ الکی دارم جدل میکنم، لب مطلب که همون دل مشغولی و به فکر بودنه و مادرم در جواب حرفهای من میگن، حرف درستیه، منم از بیخ مخالف نیستم ولی میدونی، این جمله خیلی میسوزونه من رو گاهی حتی خیلی زیاد، مثلا صبحها و ماجراهاش و سرکوفتخوردناش و بعضی وقتها هم استفاده از همین یک جمله ایذایی که کار رو برای من یکسره میکنه، شعله شدم خاکستر شدم رو هوا... آخه بیاعصابی رو هم که نمیشه نشون داد، این انرژی و این توانایی و این ..داره میگنده و هیچ به هیچ... همیشه خودم یه جمله دارم که " این زندگی ما عار و ننگی ه"، خب راست هم میگم پربدک نمیگم لااقل...
البته پدر یه چیز دیگه هم میگن که اون رو قبول دارم و حرفی هم نیست، چه خطاب مستقیم به ما و چه تلویحا به مادرم حتی به دیگران هم شده (وای خدا چرا آخه پیش دایی پدربزرگ اینها...) میگن من که پدر شما هستماز شما بیشتر درس میخونم... اینو که میگن واقعا یه عرق شرم روی پیشونی من میاد... یعنی زمین دهن باز کنه.. یعنی من از همه شما بیشتر مشغول خواندن و نوشتنم، در این سن و شما چی؟ ... چه غلطی دارم میکنم من، چه پشمی مگه داریم حلاجی میکنیم ما!؟... خیلی بیحاصلم خیلی تهی هستم... گاهی فکر میکنم شاید اگر قدیم زیست میکردم به نفعم بود. شاید من مرد قرن ۴ هستم. بده البته، چون معمولا برای انسانهای بزرگ میگن اونها زودتر از زمانهشون به دنیا آمدند و یا سالها میگذرد تا قدر اونها معلوم شود.. حالا من از اینطرفم؛ نمیدونم شاید هم چیز بدی نباشه حداقل برای آرامش خاطر خودم و فرارکردن از ابتلائات این زندگی و اشتغالاتش.. خوب نیست دیگه، این نشانه ترسه، یه فرد شجاع از این آخ و وایها و اما و اگرها و کاشها به دور است...حالا...
....
ای روح ناآرام، آرام بگیر...
- ۹۶/۱۰/۰۵