و غم
و غم.. حرمت نهید عزیزانم، بزرگ بشمارید این حقیقت باارزش را، این نگین آفرینش را... زندگانی را پنهان در این دوحرف آشکارا ببینید.. و غم آن اسم اعظمی است که عارف ژندهپوش دیار خفتگان در زیر خرقهاش نهان کرد تا شامه سگان آنرا درنیابد.. و غم آن دلیل اول است برای خلقت؛ همان عشق ازلی که شمایان در رویای امروزینتان رنگی از آنرا میبینید... و بدانید که غم از آن شماست، پس چه بهتر که با شوق به استقبال آن بروید.. نفس با نفس امتداد پیدا میکند همانطور که غم از پی غم میآید، پس جز با غمی بزرگتر نمیتوان غم اکنون را شست، باید اشک ریخت، باید تا انتهای جاده درماندگی دوید تا یاس را پشت سر انداخت، باید این التهاب را به جان خرید، چون هر قدم که برمیدارید و از نفس میافتید، نوید غمی عمیقتر و جاودانهتر به شما داده میشود و غم یعنی جاودانگی...
در سرم حرفهایی مدام بالا و پایین میرود؛ بیآنکه بخواهم و درست بفهمم به نظاره ایستادهام؛ خودم را مات و مبهوت میبینم و همه شما را و همه شما را نشسته و گنگ... دارم دیوانه میشوم...
- ۹۶/۱۱/۲۸