من هم جزوی از تسلسلم
انگار تمام مشکلات من و این حالت من دوری هستند؛ یک تسلسل بیهوده، من در یک دور بیپایان گیر افتادهام.. کاری نمیکنم چون خستهام، خستهام چون ذهنم مشغول هزاران فکر و اما و آیاست، فکرم مشغول است چون کاری نمیشود کرد و همین تسلسل ملالانگیز از این موقعیت رنجآور که مرا از هرچیز انداخته است و از قدرت هر کاری بازمیدارد و مرا از مردم و شلوغیها برحذر میدارد.. یک چیز اصلی و مادر مولد هزاران امر فرعی است؛ یک دغدغه به ظاهر ساده ولی مهم، یک مساله پیچیده ولی به صورت سادهانگارانهای سادهپندار.. انگار چیزی بین آرمان و واقعیت یا شاید آرمان و ابتذال شکوه خیال و هذل بودن زندگی عادتگونه، بدون هیجان به وجود آمده از اتفاق نویی و گشایشی در انجماد گونهها به سمت لبخندی هرچند گرم از پذیرابودن و راضی بودن و زنده بودن... به چه قیمتی؟! در جستجوی چه چیزی وقتی نهایت ماجرا چیز مسخرهای بیش نیست.. همه ما میدویم تا به یک نقطه امن برسیم تا از آرامش و خشنودی سهمی داشته باشیم و از نعمات و امکانات بیشتری برخوردار باشیم بگمان اینکه زندگی بهتری را فراهم آوریم و اگر انسانی باشیم که سرمان به تنمان بیارزد کاری کنیم که دیگران در محدوده و امن و امان و سلم و سلامتی باشند.. وقتی تو از دست رفته میبینی آنچه که داشتهای و میبینی در قبال آنچه دادهای چیزی نگرفتهای، نه اینکه از دست دادهای که گم کردهای، چرا گمان میکنی باید قدم بعدی را هم برداشت؟ به چه قیمتی به ارزش از دست دادن بیشتر؟! اگر مساله از دست دادن است بگذار در همین نقطه که با تمام وجود دریافتمش تحقق پذیرد... باور به چه چیز تو را به تحرک وادارد وقتی نه خودت را دربرابر این جهان مشوش آغشته در خودت باور داری و نه این جهان را بی آنچه که باید باور نداری و نه... بازی با کلمات نیست، بازی جایی دیگر وقتی دیگر اتفاق افتاده و هم چنان بی حضور ما اتفاق میافتد.. آلودگی بیشتر را نمیپسندم، حتی اگر رکود سرنوشت محتوم این رود باشد و آلودگی بیشتر را پذیرا هستم اگر جوش و خروش من آرامش دریا را برهم بزند...
- ۹۷/۰۹/۲۱