از شعار تا واقعیت ملموس
دنیا سیرت نمیکنه بلکه سیرت میکنه، دل سیرت میکنه، خودت از اشتها میفتی و دست میکشی.. خدا! مرا از اینان بینیاز کن، از اینها از آنها که از اجتماع انسانها جز بزرگ شدن و بلوای عیوب چیزی درنمیآید.. دیروز از گفت و گوی مختصری پیش آمد، البته اعترافی باید بکنم که من از عمد و قصد لحن و ادبیاتی را برگزیدم (و به نوعی پیازداغ را کمی زیاد کردم) تا چیزی را امتحان کنم و عیار و اعتبار چیزی را بسنجم؛ باید بگویم که نتیجه به هیچ وجه دلخواه نبود مانند شبهایی که از اوج تنهایی انسان میخواهد به کسی رو بزند اما هم صحبتی نمییابد... اما خوب شد، نکات خوبی فهمیدم، به خصوص درباره جایگاه خودم که تنهایی و سرگشتگیام خیلی عظیمتر و وحشتناکتر از آنچیزی بود که گمان میکردم.. ای دنیا پست بیارزش از جان من چه میخواهی؟! خب بگیر یکسره یکدفعه و راحتم کن... انسان از زشتی زننده چه میتواند بگوید، از این فشلی و شلوغی جز اینکه سکوت کند و سر به زمین بیاندازد؟! دیگر خیره شدن چشمهایم به دیوار و هر کجا، یک شعار نیست بلکه حقیقت صادقانه و واقعی است... یکی حرف است و یکزمان ملکه اخلاقی؛ وقتی در روح و جان ثابت شد تازه ماجرا بر انسان مکشوف میشود..
- ۹۷/۱۰/۱۲