مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

غصه‌خوردنهای یواشکی

جمعه, ۲۱ دی ۱۳۹۷، ۱۲:۰۰ ق.ظ

حالم از خودم و وجود بی‌ارزشم بهم میخوره.. حالم از خودم و محبتهای بی‌ارزشم بهم میخوره.. ای کاش مرده بودم و اینگونه نبودم.. ای کاش من من نبود.. چقدر راحت و آسوده‌اید و ادای گرفتارها و غمگینها را درمی‌آورید.. چیزی برای داشتن دارید و مینالید.. خدا با شماست، جهان از آن شماست... و من که اینگونه‌ام و تا امروز در این نقطه ایستاده‌ام و وقتی به عقب برمیگردم جز سرگردانی چیزی نمیبینم و باد همه وجودم را خاکستر هوا میکند، هم چنان هستم و چه مصرانه ایستاده‌ام، گو اینکه چیزی به دست خواهم آورد حال آنکه همه چیزم را از دست داده‌ام.. حالم از این لحظات، ثانیه‌ها، روزها و شبهای الکی بهم میخورد، حالم از این ایستادگی شعاری و به زندگی ادامه دادن شعاری بهم میخورد، حالم از امروز و فردا کردنها فراموشیها و امیدداشتنها و چشم بستن‌ها و لب فروبستنها و مشت خالی باز نکردنها و غصه خوردنهای یواشکی بهم میخورد... حالم از این بی‌توجهی مدام بهم میخورد.. حالم از این کلمات و جملات بهم میخورد.. حالم از این جستجوی بی‌معنا و زیر و رو کردن هذیانهای دیگرانی که خود نیز به جایی نرسیده‌اند بهم میخورد... کاش حواس‌پرتی و دلبستگی و چیزی میبود، شاید من هم مانند این مردم مودب که پشت چراغ قرمز می‌ایستند تا سبز شود و به راهشان ادامه دهند، بودم.. چراغ قرمز است چون قرمز است نه اینکه سبز چراغ بعد از قرمز است.. من می‌ایستم، چون سرم را بیش از این نمیتوانم به خطوط جاده بدوزم و بگذرم و تا وقتی که بتوانم گردنم را کمی به آبی آسمان بچرخانم و سر به هوا شوم صبر خواهم کرد... بی انتظار از آمدن نویدی نو و نه در امید رسیدن اسب راهواری برای تاختن و رسیدن به قله کمال درخشندگی و نه در حسرت چیزی و نه در افسوس که من با تمام وجود درک کرده‌ام که زندگی چیزی نیست جز از دست دادن پس چه بهتر که رها کنی و بگذاری همه چیز آنگونه که باید از دست برود... شل کن پس،... اما یک عبارت برای اینکه دلم از فرط اندوه کمی آزاد شود و از حرارتش بکاهد و خنک شود: با تمام وجود میگویم، خاک بر سر من، خاک بر سر بیحاصل من، خاک بر سر من که... خوشا به حال شما.. بلی، برای دیگران میتواند بشارت بهشت باشم اما برای خودم زمهریری بیش نیستم، از بس پشت پا خوردم و این دنیا که در ماهیت خودش جز پلیدی و تاریکی نیست... اگر زیبا میبینیدش خوشا به حال شما... معتقدم به زیبایی و چیزی را دیگر حس نمیکنم، زیبایی را نمیبینم، مرا چه شده است؟! چرا نمیرسد لحظه بریدن و رفتن به عالمی جدید؟!!..

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی