مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

نوعی دیگر

پنجشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۸، ۱۱:۰۰ ب.ظ

میخواهم کمی هم به فکر خودم باشم، از این به بعد از آن خودم باشم، دلسوز خودم باشم، مفسر خودم باشم، عاشق خودم باشم، به دنبال اهداف و آرمان خودم باشم... در حال خودم باشم... هر کسی به خودش، برای خودش، ناراحت خودم باشم، گریان خودم باشم، خندان خودم باشم.. اما با این همه باز هم نگاه به کسانی دارم، تا دیگرانی نباشند که باشند این هدف میسر نمیشود. لااقل کسانی باید باشند که گند به حالت نزنند، ضدحال نباشند، اخیار کالخیار نباشند... آره بخدا، هر چه شد شد، هر چه شد.. بگذار فاجعه زودتر کامل شود، این زندگی جز مصیبت چیزی دربرندارد و انسانها جز با نفرت به پیش نمیروند.. میگویند عاشق شوید که که خودشان از پشت بهتان ضربه بزنند.. جهان جز خرافه و وهم و خشونت و شهوت نیست.. 

حالا دیدی گاه خودخواهی چه سرانجام دهشتناکی میتواند داشته باشد؟! اکثریت انسانها به این سمت و سو در حرکتند، خودشان نمیدانند...

  • م.پ

نظرات  (۳)

بقول چارلز بوکوفسکی
آنچه را که عاشقانه دوست میداری؛بیاب و بگذار تو را بکشد
بگذار غرقت کند از آنچه هستی   بگذار بر شانه هایت بچسبد و تو را با خود به نیستی حتمی ببرد.
 بگذار تو را بکشد و باقی مانده ات را ببلعد    زیرا هر چیزی تو را خواهد کشت ؛ دیر یا زود  اما چه بهتر که آنچه دوست میداری تو را بکشد.
بنظرم گاهی اگر خودخواه نباشیم در حق خودمان اجحاف کرده ایم(هرچند که این خودخواهی در تعارض با حفظ حرمت اطرافیانمان باشد)
پاسخ:
این هم حرفی است..
لطفا کامنتاتونو حواب بدین. توجه کنید. شما سلبریتی ها همه تون لنگه همید.تا معروف  میشید و آدما بهتون توجه میکنن طاقچه بالا میذارید. چقد غرور آخه. اگه برات کامنتم نذاریم میای مینویسی من کسی رو ندارم بهم توجه کنه و فلان و بیصار و غر.  ب خودت بیا . این بود رسم مردان کوچه ی دولت بهار؟ 
پاسخ:
کوچه چیه بگو بن‌بست.. یادته اون زد و خورد نگهبان و جوون رو و حالت تیاترگونه‌ات  (تئاتر)  رو؟ خدا قسمت کنه یه دفعه با هم اون وسط و بقیه ما رو نظاره.. آخه بچه حاجی سلبریتی چی کشک چی، بگو در پیتی.. القصه شما برا ما قیف نیا اومد نداره.. اینطوریاس.. 
اون زد و خورد و اون شعر خوندن و اون من ک میگفتم هیس چیزی نگو بذار ببینیم چی میشه و  اون دختر ک میگفت آقا چرا نشسته نگاه میکنی بیا کمک و اون مخلفات کنار شعر رو کلا هیچ وقت به هیچ وجه هیچ جوره فراموش نمیکنم:)
پاسخ:
فراموش؟! حاشا و کلا.. اون هیس هیچی نگو که تا ابدالآباد که با شعر درارتباطم جلوی چشمام (چشمانم) هست و یکی از تصاویر فرح‌انگیز در خاطره جاودان عمر منه :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی