مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

گفتگو بر سر تباهی

جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۰۰ ب.ظ

همه چیز درجه چندم است.. من انتخاب دم دستی چندم هستم...

_ متاسفم؛ من کمکی بهتون نمیتونم بکنم.

د لعنتی چطور به بقیه کمک میکنی ما عنیم فقط؟!

_ تو بقیه نیستی، تو نیستی.. تو آدم مهمی نیستی..

چی آدم‌ رو مهم میکنه؟!

_ خیلیا چیزا که تو از قضا نداری

باشه، معذرت، اصلا هیچی، پس قدرشناسی چی میشه؟! بابا اگر قرار باشه همه عین تو رفتار کنن، همه مثل اونا رفتار کنن، اینجا جای زندگی دیگه نمیتونه باشه..

_ ببین! بار چندم‌ه بهت دارم اخطار میکنم. این مشکل خودته. اونا بهتر از توئن چرا؟! میپرسی چرا؟! خب مشخص‌ه چون تو نیستند، اونا اونا هستند، اونا بلدن چطور راه برن، حرف بزنن غذا بخورن..

به فکر خودشون باشن..

_ آره، آره و تو بلد نیستی

مسخره است. اونا چیکار به تو دارن؟! تو فکر کردی اونا چه نیازی به تو دارن؟! اصلن تو رو میخوان برای دلخوشی خودشون، من تو رو میخوام برای خودت، برای زندگی..

_ خواهشا زندگی رو وسط نکش، تو چیزی از زندگی نمیدونی!

آره! تو میدونی که اینطوری هستی که من رو مثل یه آشغال موز رها کردی. تو اصلا چیزی از انسانیت، مرام محبت میدونی؟! دنبال چی هستی؟ دنبال رسیدن به چه چیزی؟! همه‌تون متظاهرید، ژست خوب بودن میگیرید ولی یه مشت عیاش خودخواه از خودراضی هستید.

_ این چیزایی که تو میگی لزوما بد نیستا. احمق! تو اگر به فکر خودت بودی حال و روزت این نبود. بیچاره! کی به تو فکر میکنه، کی اصلا تو براش مهمی که دردات براش مهم باشه. همه تو رو برای حال خوب شدن و احساس عزت‌مندی و رضایت بیشتر از زندگی میخوان..

ولی من تو رو دوست دارم. چرا اینطور میکنی؟!

_ میخوام صدسال سیاه نداشته باشی. من نیازی به دوست داشتن تو ندارم، من خودم رو به اندازه کافی دوست دارم و حواسم به خودم هست، دوست داشتن تو چیزی به من اضافه نمیکنه، تو نهایت به درد احترام گذرا میخوری، مثل مجسمه‌های لوور که باید ببینی و ازشون بگذری، نمیشه داشتت، نمیشه روز و شب کنارت بود، تو بیفایده‌ای تو سردی تو محتاطی..

من محتاطم؟! نه، من خودخواه نیستم، من فقط نمیخوام با حرف و نگام کسی رو برنجونم، من سردم؟! بی‌انصاف! بقیه گرما دارن من ندارم؟! بقیه دارن میسوزن از شعله کبر و حرص و حسدشون، منم که دارم مثل شمع میسوزم هیچی به هیچی، تو یه مشت جزغاله روسیاه رو ترجیح میدی به منی که روسپیدی برام مهمه؟! 

_ تو از جون من چی میخوای؟!

سلامتی‌ات رو، به خدا سلامتی تو مهمتر از همه چیزه، حالت خوبه، خودت برای خودت خوبی؟ قدر خودت رو میدونی؟ میدونی کیا دورت رو گرفتن؟ حواست به لاشخورا هست؟! چرا یه لحظه فکر نمیکنی حرف من از رو عشق نه خودخواهی، نه زیاده‌طلبی. از چی میترسی؟! از اینکه جواب من رو بدی پررو بشم؟! عی عی، خوب داری مزد من رو میدی، خوب من رو شناختی..‌کی من رو شناخته؟! هیچ کی.. من همیشه امر ثانوی و فرعی‌ام، من نیازی به کسی ندارما ولی چرا نیاز دارم که محبت کنم، کمک کنم، خیر برسونم و وقتی میبینم دست و بالم بسته است تو سر خودم نزنم؟! وقتی میبینم کسی که دوستش دارم هیچ التفاتی نمیکنه بهم از غصه نمیرم؟! به خدا مرگ رواست.. قرار به کجا برسیم؟! تهش چیه مگه؟ چیه تهش؟ آخرش چی؟ من خسته‌ام، تکاپو و دست و پا زدن برای چیزی که آخرش تموم میشه، چی برامون میمونه؟! چقدر مسخره است این دنیای پر از درد و جنگ و بیماری و خواستن، تباهی تباهی

_ تباهی، آره قبول دارم تباهی،...

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی