مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

مردان خدا پرده‌ی پندار دریدند...

سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۰۰ ق.ظ

 

 

حالا شما حساب کن حوالی یک و دوی بعد از نصف شب، رفتم آشغال بذارم دم در، یکهو در امتداد سطح زباله چشمم خورد به دوتا گربه که رو هم سوارن؛ خدا شاهده بی‌اختیار، چشمام رو یه کم تیز کردم موقعیتشون رو بسنجم که دارم درست میبینم یا نه. نمیخوام از اون واژه خاص، کردن، استفاده کنم که الان به کار بردم :) به هر نوع گاماس گاماس رفتم سمت سطح زباله، حالا اینا که زیر پروژکتور خیابون مشغول بودند تا من رو دیدند که مصرم اون سمتی برم، خیز برداشتند رفتند زیر یه ماشین ما هم گفتیم بسیار عالی، آن به که پنهانی بود به قول حافظ؛ آشغال رو پرت کردم. یه دفعه صدای ناله‌ی عجیبی شنیدم از همون سمت، من نمیدونم شنیدید ناله گربه‌ها رو یا نه، صدای غریبی دارند، انگار تلفیق نوزاد انسان و موجودات فضایی‌ه.. همون آن ناخودآگاه تصویر این کوتوله‌های ارباب حلقه‌ها و صدای عجیب جیغ مانندشون به خاطر عن‌ورم (انورم) خطور کرد. دوتاییشون یه دفعه جست زدند بیرون پریدند از زیر در پارکینگ توی خونه‌ی مجاور ماشین. گفتم خب امشب شب عشقه، شب شور و سروره، یه هم چنین چیزایی که میگن دوستان، البته اونموقع نگفتم، الان که دارم مینویسم میگم :) آقا گفتیم تمت دیگه بریم پی زندگیمون که یه دفعه یه گربه در همان هیبت دوتن قبلی پیدا شد در کنار درب پارکینگ، شاستی عقبش را یجور داده بود بالا که نگو، از اونور خم شده بود از لای سوراخ در انگار داشت تماشا میکرد و میپایید و ول کن هم نبود. میخواستم بگم داداش، خانوم تعارف نکن مجلس بی‌ریاست بفرما داخل که البتّه گربه که زبون آدمیزاد حالیش نیست. (اینم الان میگم که داستان با عرض معذرت صکصی‌تر بشه :)..‌ (هرسه تاشون یه رنگ یه شکل، گاهی توهّم جن بودن هم میزنم نسبت به گربه‌ها چون میگن اجنّه به هرشکلی که میخوان جز دوسه تا صورت که میتونند دربیان، به خصوص مشکیاشون میگن تو چشمشون زل نزنید و از این حرفا؛ این هم مبحث مکمّل بر ماجرا) القصّه کلاغه به خونش نرسید ولی احتمالا یک آدم نه چندان عاقل که نمیدونم چرا ساعت دو آشغال رو بیرون میذاشت که آشغال گذاشتنش هم اینقدر عجیب باشد، رسید خونه‌اش، کلاغه نه داستانه تموم شد... در شهر بمانید خلاصه، هنوز قشنگیاش رو داره :)... شب ولی چه آرامشی داره لامصب، خوراک پیاده‌روی و آواز خوندن و لحیم کاری‌ه :).. 

  • م.پ

نظرات  (۲)

همیشه هم شب نمیمونه

بالاخره صبح میشه و من دوتا کلاغا میبینم که سر یه تیکه که نمیدونم چیه دعوا میکنند و میقاپند و فرار میکنند و دوباره ...  صبح ظهر شب 

پاسخ:
بله واقعا...

نباید این صحنه رو نگاه می کردی. نفرین میشی توسط اجنه. چرا نگاه کردی دیوونه.

پاسخ:

 هاهاها، اجنّه به قربونت فری از بس که تو گوله نمکی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی