مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

کوچه به کوچه ورجه وورجه

سه شنبه, ۹ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۰۰ ق.ظ

 

 

 نی اهرمن به یاد وی و نه فرشته‌ای، از یاد روزگار فراموش شد حمید... بهتر، والا. این همه شلوغی الکی، همه در حال فک زدن، همه در حال دویدن، همه در حال غصّه خوردن، حسادت کردن حسرت کشیدن، همه خودبزرگ‌پندار، نصف بیشتر غصّه‌هامون هم از خودبزرگ پنداریه وگرنه که من اگر اون علمی که دارم به جهل و کوچکی و عیبم رو آن به آن متوجّه باشم و واقف باشم که نمیام بگم چرا فلان چرا بیسار.. همه ماسک زننده، مجبورا و اختیارا، از خوف خطر ابتلا و از خوف از بین رفتن توسّط اعدا، هکذا این مشکل ماست و نوع نگاه و منش ما نسبت به خودمان، همه چیز از رفتار ما با خودمان و حقیقت‌مان ناشی میشود، تمام هم و غم و فلانمان برای این است که احمقیم، احمقیم و نمیدانیم احمقیم... همه در حال سبقت زدن، لباس بغلی رو کشیدن و به فکر زودتر به خط پایان رسیدن، غافل از اینکه تقلّای بیهوده میکنی برادر، نفس خالی میزنی الکی الکی نفس میزنی مرشد، این راه را هی میری میگی نشد، جاده عوض میکنی میبینی هی چی شد چرا اینطور شد، دودقیقه بشین روی یه تخته پاره قطعه چه میدونم سنگی آجری چوبی تنه‌ی درختی نگاه کن به رنگ آسمون کف پوش برگ خزون نگاه مهربون و نامهربون بشناس کجایی وانگهی بشناس که هستی ببین از کجایی وانگهی ببین به کجا باید بروی که اگر نکنی و هی ورجه وورجه‌ی بیهوده بکنی خب خیلی خری :) به هر تقدیر به هر صورت به هر سیرت اگر واقف شدی که هیچی در این عالم شاید از بند پوچی رها شوی، اگر بفهمی که تمام حیثیّتت در نسبتت با حقیقت است، اگر بفهمی اگر معرفت پیدا کنی به خدا و قدرت او که همه چیز دائر مدار اراده‌ی اوست، اینقدر در بند منم منم گرفتار نمیشوی، مست آب انگور شدن و تریپ روشنفکری برداشتن که نشد هنر.. اینقدر دست به گریبان بیهودگی‌ها نباش، هجمه‌ای آمد جاخالی بده و جانت را از تهمت دشمنی کردن برهان.. ای آقای من عزیز من گرفتار خودت نباش تا الکی خودت را گرفتار هیچ و پوچ نکنی... همه چیز جدّی است ولی تو جدّی نگیر خیالاتت را تا وهم بر واقعیّت مستولی نشود، در عالم خیال همه چیز را جدّی میگیری گمان میکنی به مجرد گفتن کن، کون و مکان به هم میریزد بعد در عالم عمل با سرسری گرفتن و حالا بریم چی میشه و زندگی خودمه و تجربه باید کرد و به تو چه اصلا و حال کن عشق کن لذّتت رو از زندگی ببر و مگه من سرت رو گول بمالم چی میشه و قس علیهذا گه میزنی به خودت و حقیقتت و ملّت همیشه حاضر در صحنه‌ی قهرمان و دین و دنیا و آخرتت بر باد فریاد... چه عرض کنم که تو طفل مدرسه‌ی دنیا اراده‌ای بر فهم نداری وگرنه خوب چیزی هستی...

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی