منهای صفر
هیچ چیز به اندازه یک مرگ دفعتاً حالم را خوب نمیکند.. این کیلومترشمار که اینگونه دیوانهوار کنتر میاندازد باید صفر شود و از اوّل به شماره درآید.. باید قطع تعلّق کرد از همه چیز، شاید معنی موتوا قبل ان تموتوا همین است... نیاز به یک حماسهی شورانگیز دارم که به این بیابان جانم قدری آفتاب بپاشد، باشد تنی از ورطهی ابتذال تکرار ملالانگیز این روزها و شبهایم بیرون کشم.. خستهام، در جستجویم و نمیدانم چیست و کجاست و چرا اینقدر بیمحابا و مشتاق... میروم، گاهی میخواهم بشنوم، رو به هر سو میکنم سکوت در و دیوار و مجسّمههای بلا ارواح است.. چگونه امید به زنده بودن را در خودم زنده نگه دارم (!) حال آنکه همه را در نفاق و تظاهر میبینم.. با خودم عهد کردم کمتر چشم در چشم این مردمان کنم، کمتر رو در روی این مردمان نامردم شوم.. خدایا! مرگم را سهل و آسان کن و اگر فرصت عمری به دستم دادهای، مرا از فواید آن مغتنم کن!
- ۰۰/۰۱/۱۹