مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

لات کوچه خلوت!

يكشنبه, ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۰۰ ب.ظ

 

 

لعنت به این زندگی! یکی بیاد با هم بریم یه جایی خفه خون بگیرم سیگار بکشیم! من حتّی قدرت برآورده کردن دغدغه‌های کوچکم رو هم ندارم! نیاز هر روزه به زندگی کردن واقعی رو اینقدر دارم تلنبار میکنم که غمباد گرفتم به مولا، دریغ از یه، چی بگم والا، دریغ از کار مفید رو به جلو، دریغ از با هم بودنها، دریغ از یه خبر خوب، دریغ یه نسیم که ریز بیاد از پنجره و حال آدم رو جا بیاره، به خدا تو لباس خاکی کوفتی پختیم، روزی نیست که میرسم خونه احساس گرمازدگی نداشته باشم، نه باد کولری نه تهویه‌ای، خدایا امانم بده دندان به جگر بگیرم برای چیزای کوچیک مسخره خودم رو به زحمت گفتن و ناله کردن نندازم، آخه مسخره است واقعا، وقتی زندگی‌ای نیست و نباشه آرمان به چه درد آدم میخوره، وقتی زندگی نباشه انگار کلّ عمری که آدم میکنه فقط امتحان دادنه، برای چی برای کی؟ به کی بدهکارم مگه، آسمون دهن باز کرد رید من افتادم رو زمین یا واقعا یه ارزشی داشتم خلق شدم؟! من که چیزی نمی‌بینم! بابا ریدم به چسناله کردن و غصّه داشتن برای یه سری نیازهای اوّلیّه‌ی ابتدایی، قربون سر و شکل همتون ولی نیست انگار آدم حسابی، یکی نگفت یکی که مقیّده به یه سری اصول میتونه تا چه اندازه غیر انسانی رفتار کنه و البتّه از خویش گذشته و اخلاقی! این تناقض رو کجای دلم بذارم؟! هی باید تمام اسامی آدمایی که میشناسم رو توی ذهنم دوره کنم، بگم فلانی کجاست حالش چطوره بذار یه زنگ بزنم بهش حالش رو بپرسم، فلانی رو خیلی وقته ندیدم، فلانی محبّت داره بهم نکنه تو موقعیّتی باشه که بهم نیاز داشته باشه، تهش چی؟! من حال ندارم حتّی این گوشی بدمصب رو بردارم شماره بگیرم چون وقتی اون سمت خط گوشی برداشته بشه من اصلا رمق ندارم بنالم، در این حد تباه، بعد فکر میکنه یه جنازه از عالم باقی بهش زنگ زده.. من که میدونم، اینطور نیست که ندونم، خب فرداروزی من و تو بیفتیم بمیریم ته تهش غصّه ته گلوی نزدیکانمون هستیم دیگه، آخه من که اسمی نخواهم بود در بین میلیاردها اسم در طول تاریخ، ته تهش هم باز تو قبر تنهایی افتادم دارم میگم کسی نیست بیایم دو کلمه با هم حرف بزنیم، ارزش قائل باشه برای آدم، بریم سر کوچه یه سیگار و کصکلک بازی بکنیم! آخه اونجا دیگه جاش نیست، ای که دستت میرسد کاری بکن و خب اینجا میرسه تهش چی؟! زندگی کردم؟ مدرسه درس خواندیم سلّمنا، دانشگاه به فاک عظمی رفتیم وجّهنا، سربازی اومدیم، بابا چی دیگه، همه چی متوقّف تا کی؟ من هنوز نمیدونم چه غلطی باید بکنم چه گهی بخورم، فکر میکنم سوپرمنم ولی فردا تلپ میفتم مثل گوز میمیرم _ ببخشید از بی‌ادبی ولی کی هست در خلوت خودش به نحوی ترجمانی این چنینی از یک مکالمه و مونولوگ رو نداشته باشه_ بعد ملک نکیر و منکر میخوان بیان از دانسته و ندانسته، کرده و نکرده‌ام نطق بکشن، بابا من کل عمرم داشتم زور میزدم تو کلشون هم روفوزه‌ام خداروشکر، تو نمیری تزم کجا بود، پروپوزالم کجا بود.. چقدر زر زدم، میخواستم بگم بریم تو سکوت سیگار بکشیم با هم، سیگار چیز خوبی نیستا منم گاه گاهی شاید مدّتها یکبار بکشم ولی همه‌ی اینا به نوعی پشتش هست، حالا می‌بینی ما در ازای چی داریم چی رو پس میدیم، در عوض چیزی که میخوایم به واقع چیزای کوچیکی که میخوایم چه فشاری رو داریم تحمّل میکنیم، انصافا بر این آدمی نباید گریست، بر این غربت بر این هجرت بر این عزلت ناملموس و نامحسوس.. چیز بیشتری نگیم بهتره، بگذریم..

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی