راست و دروغ
پرسید: سیگاری هستی؟! گفتم نه؛ راست گفتم، حتّی آنزمانی که میکشیدم هم اینطور نبود که عادت هرروزهام باشد و بشود، بیشتر از سر تفنّن و عشقی و شاید هم ادا و لج میکشیدم! مکثش برای سوال بعد طول کشید، من هم چندان درنگ نکردم در نهای که گفتم و ادامه دادم: البتّه تا حالا سیگار کشیدهام ولی سیگاری نیستم و اهل سیگار کشیدن نیستم! نگاهش را _که حالا به بازجوها میمانست تا کارمند هیئت گزینش_ از روی کاغذش برداشت و سمت من پرتاب کرد، من هم مثل مرد پا پس نکشیدم و گذاشتم درست سمت سینهام بیاید تیرش: آخرین باری که کشیدی کی بوده؟! گفتم دوسال پیش! هم راست گفتم هم دروغ، منظورم این بود که از آنزمان که دوست داشتم چندوقت یکبار برای تسکین فکرم در راه یا با دوستی چیزی بکشم دوسال گذشته، امّا حرفم آغشته به دروغ هم بود، چون همین چندوقت پیش سر فرصتی اتّفاق افتاد که نخی بکشم ولی یکبار در چندماه که نمیشود دلیل سیگاری بودن! تازه اگر میگفتم ول کن قضیه نبود و شاید اعترافی قلمداد میکرد بر آنچه گمان سوء نگاهش او را به آن رهنمون میکرد. خب نمیخواستم پیروز میدان در این سوالهای صدمن یه غاز باشد! پرسید و پرسید و در آخر با احترام و سلام و صلوات خداحافظی کردم و بیرون آمدم! درست یک هفته بعدش تلفن کسی زنگ زد و با حالت دوستانه گفت امتیاز لازم برای جذب را کسب نکردهای! من که خودم گفتم به تخم اسب حضرت عبّاس ولی مادرم گفت چون سیاست نداری و میخواهی با روراستی جلو بروی! جامعه جامعهی دزدا و دروغگوها و متظاهراست! خب این هم سخنی از مادر داماد که چه بسا چندان بیراه نباشد، لااقل در توصیف نه در تجویز! نمیدانم از این صداقت نصفه و نیمهام درباره سیگار بود که بدش آمد یا اینکه گفتم من چندان سیاسی نیستم و خودم را متعلّق به حزب و گروهی نمیدانم و یا... هر چه بود نهایت امر باعث که من دوباره به سیگار کشیدن فکر کنم!!...
- ۰۰/۰۶/۱۹