مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

هواشناسی ۸

شنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۰، ۱۱:۰۰ ب.ظ

 

 

هوا عالی بود امروز (الکی میگم، تخمی بود، ناشکری نکنم، متوسّط رو به یجوری بود! :) گاهی مثل ساعت هفت و سی و پنج دقیقه امروز و شبی به سرم میزند که کاش در این جبر جغرافیایی نبودیم! کاش برای هر چیزی مردّد نبودیم، ترس از تجربه، ترس از اشتباه، ترس از گناه، خطا، راه بی بازگشت، آبرو، محذوریّت، ممنوعیّت، تهدید، فشار، بعدش که چی، از هزار سو و این و آن و همه..! کاش ذرّه‌ای پوزیتیویست بودیم! نمیدونم عقل من قد نمیده، منظورم اینه که بعدش که چی یا چی که چی؟! آنقدر آهسته و بایسته راه رفتیم که در تنهایی‌مان لمیدیم! کاش یک ذرّه در حوزه‌ی تصمیمات شخصی‌مان خودخواه‌تر بودیم! من تصوّرم این است خیلی از خوب بودنها و خودمان را به خوبی زدنها و تظاهرهایمان نیز، احترامهایمان نیز جدا از اینکه از روی تعارف است، هم باعث معذّب شدن خودمان میشود و هم ظلم به طرف مقابل! چرا حرف نمیزنیم؟ اگر من از تو، تو از من خوشت نمی‌آید خب تکلیف مرا مشخّص کن چرا نادیده‌ام می‌گیری؟! چرا حرفت را سرراست نمیزنی؟! اگر صدبار به تو گفتم دوستت دارم، اگر به صدروش سامورایی خودم را نمودم که به تو اثبات کنم دوستت دارم و ذرّه‌ای در تو راه نیافتم، راه دستیابی به تو را بلد نبودم یا کلّا نابلد بودم و هرچه، خب تو هزار بار بگو ممنون ولی من دوستت ندارم، ممنون ولی این نتیجه نداره، ممنون ولی من هیچ زمان دوستت نداشته‌ام، یا داشته‌ام و احترام و محبّت من به تو آنطور نیست که بخواهم ذرّه ذرّه از زندگی‌ام را لحظاتم را خوشی و ناخوشی‌ام را با تو تقسیم کنم! این را بدان و بفهم و بگذار تنها دوست بمانیم، دوستان که برای هم احترام و محبّت قائلند و بهترینها را برای هم آرزو میکنند و حتّی المقدور در جهت خیر و کمک به یکدیگر هم برمی‌آیند!.. یا نه چه اشکالی دارد، بیا بهتر همدیگر را بشناسیم، بیا چند قدم با هم بزنیم، از این هزار شب تنهایی و در خلوت خزیدگی، از این تنهایی‌ای که بهمان تحمیل میشود، بیا یکدمی با هم باشیم و تنها باشیم، شاید تجربه‌ی بدی نشد!.. نمیدانم، شاید اینها مزخرفاتی است که میگویم، شاید بدیهیّاتی است که همه میدانند و خیلی‌ها هم بدان عمل میکنند! ولی لااقل من می‌دانم که هوای دلم ابری است و مدام در پی هر قدمم نگاهی هم به آسمان دلم می‌اندازم بلکه خورشید لحظه‌ای روی گرمش را به من نشان بدهد!... میدونی، حرفم اینه که نگرانی برای چی، بسه دل‌نگرانی! شاید قبلا اگر به این موضوع فکر میکردم به این شدّت و لحن هم چنین حرفی برنمیخوردم، نه اینکه مخالف بودم ولی معتقد نبودم، ولی حالا تصوّرم این است که خب آدمی هر قدمی هم که بردارد باز یک تجربه است و احتمال خطا و اشتباه در آن خیلی است، نکته مهم این است که یک، آگاهی‌ات و آنچه درست میدانی را و مطمئنی صددرصد نادیده نگیری، یکسری اصول کلّی نه اینکه حواشی بر متن غالب بشه، دو، با چشم باز حرکت کنی، سه، در برابر تصمیماتت تعصّب نداشته باشی، یعنی نگی چون من کردم پس حتما درسته، چهار، نیّتت خیرخواهانه باشه، دنبال شر برای خودت و بقیّه نباشی، یعنی فشار زندگی کصخلت نکرده باشه بگی خب پس حالا نوبت منه از بقیّه کلاهبرداری کنم، دروغ بگم حق بقیّه رو تضییع کنم و فلان و بهمان که در اینصورت باید دست و پات رو ببندی تا اطّلاع ثانوی یه گوشه بخزی! ببین من با حرف اون بنده خدا که میگه زندگی کردم خب به غلط موافق نیستما، زاویه‌ی نگاه من فرق میکنه، قرار نیست لاط بازی و قاط زنی بکنیم! قراره تا اونجا که میتونیم نترسیم و نگران نباشیم، فقط همین!... هوا بد نیست، حال آدما بده!..

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی