مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

شکیبا باش!

جمعه, ۲۴ دی ۱۴۰۰، ۱۱:۰۰ ب.ظ

 

 

باید از خیلی چیزها چشم‌پوشی کنم، از خیلی حرفها، خیلی دردها، من بعد اگر از بعضی عواطف بشری حرف زدم، اگر نالیدم هم صرفا برای گفتن و رفتن است! باید توقّعاتم را هم‌چنان به صفر متمایل نگه دارم، دیگر با خودم نمی‌اندیشم عشق چیست، رفاقت چیست حقیقت چیست، از نیازهایم چشم‌پوشی میکنم و دلخوش میکنم به همین چیزهای ساده‌ی بودن، من مرد بزک کردن و بزک شدن نیستم، نیستم، دلیلش هر چه میخواهد باشد! باید باور کنم که هر آنچه عوض شدم و هر آنچه عوض کرده‌ام النهایه همین است، دیگر نمیخواهم به چیزی و کسی فکر کنم، نمیخواهم دیگر عذاب وجدان زندگی نکرده‌ام را داشته باشم، ناراحت نفهمی این و آن باشم، ناراحت ناتوانی و دست کوتاهی خودم باشم، میخواهم راضی باشم به همین چیزهای کوچک خودم، این میخواهد بدین معنا باشد که من رویاپرداز نیستم خب باشد، ریسک کردن به چه قیمت، آن هم در این دوره و زمانه که هیچکس دیگری را به خودش ترجیح نمیدهد، چرا باید انسان آرامش و امنیّت روانی خودش را سلب کند تا به موقعیّت‌های ویژه‌تر و پلّه‌های بلندتر دست پیدا کند و برسد! وقتی تمام داشته‌ی ما عمرمان است چرا آنقدر بدویم که از نفس بیفتیم و وقتی به نقطه‌ی پایانی رسیدیم ببینیم نه تنها قدردان نداریم که نمک‌شناس هم نداریم! من بعد لبخند میزنم، لبخند من از حماقت نیست، از نادانی است، خدای ناکرده از شکم‌سیری نیست! میخواهم من بعد دلخوش باشم، از خوبی بگویم و دردم را تنها در شعرهایم بازگو کنم، در شعرخواندنم دفن کنم! میخواهم تعارف را کنار بگذارم، دیگر اهل تعارف در هیچ حدّ و اندازه‌ای نباشم و از آنطرف رک و راست بودن دیگران را هم بپذیرم! میخواهم حسرت زندگی‌های نکرده‌ام را با کتاب خواندن و فیلم دیدن جبران کنم حال که من اهل سفر با پاهایم نیستم! گوشه‌ای می‌مانم، اگر چیزی را به این جهان اضافه نمیکنم، لااقل چیزی را هم جز خودم از آن کم نمیکنم! اینها دیگر از ننه من غریبم بازی و انتظار و کمک خواستن نیست! دردهایم برای خودم و توقّعاتم از زندگی برای گورستان! شکر خدا را می‌گویم و بر جفای روزگار و ظلم نفس بدذات صبور و شکیبا می‌مانم و با سادگی و کهنه‌گی‌ام می‌سازم و از به رنگ جماعت درآمدن دست می‌شویم و تا کسی طالب دیدارم نیست رخ نشان نمی‌دهم! میدانم که عاقبت الامر هم‌چنان دم خروس زخم‌هایم از میان حروف بیرون میزند ولی گله‌ای نمیکنم و ناراحت نمی‌شوم چون چاره‌ای نیست! راستی باید تا آینه هم کژ ننماید! امیدوارم فرداروزی حسرت این روزهایم را نخورم، آمین!...

 

 

  

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی