ترس از دست دادن همیشگی
پنجشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۲:۰۰ ق.ظ
از شما چه پنهان میترسم، خیلی میترسم و نمیتوانم به کسی بگویم... کاش دنیا اینقدر برای ما... کاش این زشتیها، این مرگ زشت نبود.. شاید نمیدانم چه بسا... نه نمیخواهم این جملات را بر زبان بیاورم.. مرگ خوب، زندگی زشت!؟ امکان دارد اصلا؟ نمیدانم.. نمیدانم رهایی و آزادی چگونه رقم میخورد.. یاد آن بیت مرگ را دانم ولی.... افتادم ولی چه ربطی دارد! چه کسی دوست ماست.. میخواهم ساده و شفّاف حرف بزنم، یقهی کسی را هم نگرفتهام، نمیخواهم سخنم را به رنگ تظاهر و ریا دربیاورم، نمیخواهم پای استدلالیان چوبی بود را دخیل کنم ولی چرا! چرا و چرا... واقعا چرا.. شاید تنها یک آغوش محبّت آمیز آگاهانهی بی غلّ و غش برای آرام این درد کافی باشد ولی نهایت امر سوال کجا و جواب کجا...
- ۰۱/۰۲/۲۹