مصطفاشیسم

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

اینجا یک حکومت خودکامه خودخواسته است

مصطفاشیسم

فرار معنا ندارد،
ما محکوم به زیستنیم...

بایگانی

سر بر شانه‌ی همدیگر

شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۷:۰۰ ب.ظ

 

 

آدمی که ذوقش کور شده، مانند چشمه‌ایه که یه سنگ بزرگ جلوش گذاشتن، چیکار باید بکنه؟ نمیدونم، خیلی حرفها دوست دارم بزنم، از خیلی چیزها، جدای از اینکه کلا حرف زدن فایده نداره و گوش شنوایی نیست، آدمی که ذوقش کور شده اگر بخواد حرف بزنه عین اینه که بیاد همون منفذهای گوشه و کنار سنگ روی چشمه رو گل بگیره! میدونم قاعده اینه که آدم تا مفید نباشه دوستی باهاش هم مفید نیست، آدمی که مفید نباشه مورد محبّت و احترام واقعی خانواده‌اش هم نیست! اینطوری آدم نمیتونه خودش رو هم گول بزنه که.. ولش کن! این تلخکامی انگار نتیجه داده، به ثمر نشسته، بی اعتمادی امان از بی اعتمادی! آدم نمیتونه به لبخند هیچکس دلخوش کنه! چقدر همه‌مون ترسناک شدیم، چقدر شیّاد شدیم، کاش آدم کلا کتوم باشه و سربسته، گاهی از اینکه خیلی وقتا بلد نیستم دروغ بگم و بپیچونم و احساساتم به راحتی قابل تشخیص و ابرازه از خودم بدم میاد! نمیدونم آدمی که ذوقش کور میشه باید چیکار کنه، مضافا اینکه ندونه حقیقتا ذوقی داشته یا نه، ذوقش اصلا ماهیّت خارجی داشته یا نه! بنده‌ی پیر مغانم که لطفش دایم است؟! نه، بنده‌ی هیچکس نیستم، حالا میخوای پیر مغان رو مراد از هر کسی بگیر، من بی‌کس و کار و تک‌افتاده خودم رو متعلّق به هیچ حزب و گروهی نمیدونم.. ناراحتم، واقعا ناراحتم، متوقّع نیستم واقعا، حالم خوش نیست، دلم شکسته و از اینکه میفهمم هیچکس جدّی نمیگیره من رو و بطن محبّت‌های ظاهری و لطف کردنها رو میبینم حالم بد میشه.. کاش به جای لبخند زدن، دست دوستی دادن لااقل واقعی بودیم، اینطوری برای زورکی کنار هم قدم زدن و سنگین‌ رفتار کردن و سنگینتر شدن از گفتن نگفته‌ها میتونستیم سر روی شانه‌ی هم بذاریم و یک دل سیر گریه کنیم و خودمون رو تخلیه کنیم... 

  • م.پ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی