دل آدم
مشخّص است امروز چندشنبه است، چه عددی قبل از شنبه قرار میگیرد! پر واضح است آسمان چه رنگی است، عقربههای ساعت روی کدام شماره است... امّا مشخّص نیست چرا حال دل آدم گرفته است، کلماتی که اصلا اصل و نسبشان چیست چرا در نطفه خفه میشوند، شوق زندگی داری ولی گاهی با خودت میگویی کاش امشب بمیرم، برای خودت نجوا میکنی، نه به میز بغلی کار داری نه به هر کسی که میآید و میرود، جلب توجّه نمیکنی، به کسی هم توجّه نمیکنی ولی میفهمی این لیوان نصف و نیمهی روبرویت را از روی بیحوصلگی شستهاند چون لکّه دارد، پارچه روی میز چروکیده است انگار نطعی بوده که مقتول سربریده رویش دست و پا زده، لامپها آنقدر در حال سوختند که روی شمع را سپید کردهاند و جالبتر اینکه اینها را تخیّل کنی با خودت و گربهای را ببینی که آن گوشه نشسته و سودای قفس آنسو را دارد... باید گاهی بیهوده تصویرپردازی کنی و گاهی هم بنویسی، خب دلت گرفته...!
- ۰۱/۰۳/۲۴